-
من ... دستهایم ... تو
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 09:08
زن زیبایی نیستم موهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می آید و نه شب را به یادت می آورم نه ابریشم را نه سکوت شاعرانه نه حتی خیال یک خواب آرام پوست گندمی دارم که نه به گندم می ماند نه کویر و چشمهایی که گاهی سیاه می زند گاهی قهوه ای و گاه که به یاد مادرم می افتم عسلی می شوند و کمی خیس دست هایم ... دست هایم دست هایم...
-
من هنوز ...
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 08:47
خیابون تنگ و پر از ترافیک ... آمبولانسی که تمام سعی اش رو می کنه از بین ماشین ها راه خودش رو باز کنه ... ۲۰۶ که پشـــت آمبولانس حرکت می کنه ... ناراحتــی و چشهای سرخـــش نگرانیش رو برمــلا می کنه... نفس های بریده بریده شده من ... آمبولانس ظرف چند لحظه ناپدید می شه ... حتی صدای آژیرش هم دیگه نمی یاد ... یه کلاغ به...
-
تولدانه
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 08:36
این چندمین تولد توست؟ و چندمین انبساط مجدد کائنات؟ این چندمین بار خلقت است؟ و چندمین انفجار سکوت؟ چندمین دم؟ چندمین آن؟ ... امروز خورشید برایت زیباترین طلوع خویش را پیشکش کرد ... به پاس تمام خوبی هایت تولدت مبارک
-
چه فرقی می کنه ...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 22:40
چه فرقی می کنه بگم سه ماه و ده روز یا صد روز ... مهم اینه که من هنوز نا آرومم ... مهم اینه که من حتی یه بچه ۵ ساله رو هم که می بینم حسودی می کنم ... دیگه چه فرقی می کنه روزها آفتابی هستن یا ابری ... مهم اینه که من دلتنگم ... دیگه چه فرقی می کنه که من کجام و چی کار می کنم وقتی نیستی که نگرانم باشی ... وقتی یه...
-
ایمیل بازی
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 23:16
کل فیزیک در یک جمله
-
کنکور
شنبه 8 مهرماه سال 1391 21:01
جواب دانشگاه اومد ... کارشناسی قبول شدم ... بعد از این همه مدت ... اونم کاشان ... چقدر دوست داشتی ... حیف که نیستی ...
-
یه نگاه یخ زده
جمعه 7 مهرماه سال 1391 21:45
مثل تمام این روزها تلاشم رو می کنم که از زیر بار بیرون رفتن شونه خالی کنم اما موفق نمی شم ... از مزایای مهمون ویژه و پذیرایی و خدمات وی آی پی اینه که با کلی عزت و احترام از بین کلی مهمون می برن و می شوننت روی بهترین صندلی های تالار ... محمد علیزاده که می یاد روی استیج تمام ذهنم درگیر گذشته می شه ... جز تو که می تونه...
-
پاییزی عاشقانه !!!!
شنبه 1 مهرماه سال 1391 01:26
مثل باد سرد پاییز٬ غم لعنتی به من زد حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد رگ و ریشه هام سیاه شد تو تنم جوونه خشکید ... تابستون کوتاهی رو که با تو شروع کردم تموم شد ... دیگه لازم نیست نگرون بارون های پاییزی باشی که شاید سبب لیز خوردن هات بشه ... چه آسون و راحت رفتی ... من خیلی زود باختم و ادامه بازی رو واگذار کردم ......
-
برای رفیق نوشت
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 23:59
امروز اینقدر حالم خراب بود که حوصله هیچی رو نداشتم ... بعد از چند روز تقویمی رو که همیشه روزانه هام رو توش یادادشت می کردم برداشتم ... خیلی از روزهاش خالی بود ... وقتی می خواستم چهاردهم تیرماه رو بنویسم بالاش نوشتم: شصت و نه روز گذشته و من بعد از این مدت دارم این روزها رو می نویسم ... هر چی رو که یادم بود ... اشک...
-
از چهارشنبه های من ... تا ... تولد تو
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 23:38
لعنت به این چهارشنبه های کذایی الان چند وقته دلم می خواد سه شنبه شب که می خوابم جوری بیدار بشم که دیگه چهارشنبه ای در کار نباشه ... دیشب تو خوابم هر دو پشیمون بودیم ... من پشیمون از تنها گذاشتن تو و تو پشیمون از تنها گذاشتن من ... حالت خوب نبود٬دستت رو گذاشتم روی صورتم گفتی سرت رو بذار رو پام ... سرم رو گذاشتم و شروع...
-
از چهارشنبه های من ... تا ... تولد تو
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 23:34
لعنت به این چهارشنبه های کذایی الان چند وقته دلم می خواد سه شنبه شب که می خوابم جوری بیدار بشم که دیگه چهارشنبه ای در کار نباشه ... دیشب تو خوابم هر دو پشیمون بودیم ... من پشیمون از تنها گذاشتن تو و تو پشیمون از تنها گذاشتن من ... حالت خوب نبود٬دستت رو گذاشتم روی صورتم گفتی سرت رو بذار رو پام ... سرم رو گذاشتم و شروع...
-
دریا
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 11:38
دلم هوای دریا کرده ...
-
وقتی ...
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 00:12
وقتی رفتی همه چی رفت حتی لبخند گل یاس توی سینه بی تپش شد اون همه قلب پر احساس نه لبت به خنده وا شد نه وداعی کردی با من درد و نفرین بر سفر باد سفر همیشه رفتن ...
-
فطریه من تقدیم به آذربایجان
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 09:23
این روزها شاید من بیشتر از بقیه بتونم درک کنم مرگ چه معنای وحشتناکی داره ... دلم می گیره برای کودکی که نمی دونه غصه بی مادری اش رو بخوره یا به خرابه های خونه گرمشون نگاه کنه یا به فکر فرداهای مبهم باشه ... دلم میگیره برای کودکانی که ظرف چند ساعت مجبور شدن با دنیای کودکی شون خداحافظی کنن و بزرگ بشن ... لینک
-
چله نشینی
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 09:19
چهل روز گذشت و صبح ها دیگه هیچ سفره صبحونه ای نچیدم که صدات کنم و برات لقمه بگیرم و چایی رو بذارم کنار دستت و بگم پاشو صبحونه ... چهل روز گذشت و دیگه نیستی تا صبح که می خوام از خونه بیام بیرون بگم خداحافظ و بگی به سلامت مراقب خودت باش و یادت نره بهم زنگ بزنی ... چهل روز گذشت و ساعت حول و حوش ده که شد نیستی که وقتی از...
-
آهای خدا ...
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 13:29
تا به حال شده بشینی کلاهت رو قاضی کنی ببینی این همه بلا سر بنده هات می یاری چه به روزشون می یاد ... اصلا شده یه شب گشنه بخوابی ببینی چه حسی داره؟ می دونی بی پولی چه درد بدی داره؟ می دونی مریضی چی به سرشون می یاره ؟ می دونی درد داشتن یعنی چی؟ می دونی از دست رفتن یه عزیز چه جوری کمر رو تا می کنه؟ ....... خیلی بی...
-
سی شب و روز تمام
شنبه 14 مردادماه سال 1391 22:47
خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی توی خواب گلای حسرت نمی چینی دیگه خورشید چهره ات رو نمی سوزونه جای سیلی های باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمی شی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی اینجا قهرن سینه ها با مهربونی...
-
با تو اما بدون تو
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 22:54
تنهایی امو بعد از این با قلب کی قسمت کنم واسه فرامــوش کردنت باید به چی عادت کنم ... بابا می گه هر آدمی تو خونواده حکم یه وزنه رو داره، وقتی یکی نباشه تعادل یه هم می خوره ... راست می گه هر روز که می گذره تازه نبودت معلوم تر می شه ... دلم می سوزه برای خودم ، برای تمام روزهایی که باید به نبودنت عادت کنم، برای تموم لحظه...
-
دعا
جمعه 30 تیرماه سال 1391 20:02
دردونه و ته تغاری خونه این روزها عجیب دلتنگ و خسته است ... با بهانه و بی بهانه اشکهاش جاری می شه ... هر کاری می کنه کلی با خودش کلنجار می ره ... هر حرفی می زنه از ترس اشتباه بودن عذاب وجدان می گیره ... این روزها کلی با اتفاقات گذشته که حالا واسش حکم خاطره پیدا کرده درگیره ... ببخشید اگه این روزها نیستم ... بذارید به...
-
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده است ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 00:17
به فاصله چند ساعت زندگی ام از این رو به اون رو شد٬ آوار زندگی جوری روی سرم خراب شد که هنوز نتونستم سر پا بایستم ... به مو گفتن صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد اگه تا چند روز قبل ازم می پرسیدن بدترین روز و لحظه زندگیت رو بگو باید فکر میکردم ... اما الان به یقین می گم بدترین روز زندگیم زمانی بود که مادرم رو...
-
.....
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 09:13
دلی از سنگ بیاید به سر راه وداع که تحمل کند آن روز که محمل برود ...
-
پرواز ۶۵۵
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 23:20
روز یکشنبه، 12 تیر ماه 1367، ساعت 10:47 با فرمان برج مراقبت هوایی بندرعباس،هواپیمای ایرباس از فرودگاه این شهر ساحلی برخاسته بود هفت دقیقه بعد در حالی که تقریبا یک چهارم مسیر کوتاه هوایی بندرعباس - دبی پیموده شده بود، توسط یک فروند موشک سطح به هوای شلیک شده از ناو وینسنس آمریکا، منهدم شده و 290 نفر سرنشین شامل 56...
-
مرز
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 19:34
... مرز بین عشق و نفرت گاهی فقط یک نفسه ... نمی دونم تو کدوم خواب٬ می شه باز تو رو ببینم یا که قبل از مردنم باز٬ بشه دستاتو بگیرم هر چی احساس به تو دارم٬ تو به من حسی نداری من هنوزم تو رو می خوام٬ تو ولی تنهام می ذاری ... کاشکی یه روزی٬ یه جایی٬ یه آهی٬ منو یادت بیاره باز دوباره کاشکی تو راهی٬ نگاهی٬ الهی٬ بغضمو تو...
-
پست های بو دار (۷)
شنبه 27 خردادماه سال 1391 22:04
باز بیاید بگید مملکته داریم ... باز بیاید بریزید تو خیابونها اغتشاش کنید ... "مملکت گل و بلبل و کلون و کاشی داریم ما" اینقدر ناسپاس نباشید ... لینک لینک
-
...
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 18:46
ازم نخواه با تو بمونم تو هیچی از من نمی دونی اگه بگم راز دلم رو تو هم کنارم نمی مونی ...
-
نمی بخشمت
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 18:44
تو این مدت تجربه های زیادی رو به دست آوردم ... اما با وجود تمام این تجربه ها نتونستم راهم رو انتخاب کنم ... سالهاست ازت متنفر شدم ... باهات گفتم و خندیدم اما هر بار با دیدنت فقط سعی کردم خودم رو کنترل کنم ... راستش یه جورایی شده بودی راه فرار من ... اوایل از این که در موردم اشتباه کرده بودن عذاب می کشیدم اما بعدا به...
-
کهنه عشق
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 00:14
دیگه حساب زمان از دستم در رفته ... نمی دونم چند روز و ماه و سال رو گذروندم ... خیلی از خاطره ها رو به دست فراموشی سپردم ... شدم اون مریضی که پیش یه روان درمان هیپنوتیزم می شه٬ تو خواب مغناطیسی تمام گذشته اش رو به تصویر می کشه و بعد از برگشتن به دنیای واقعیت دلش می خواد همه چیز رو فراموش کنه ... شاید دلیل اصلی سفر...
-
قدردانی به پاس تمام خوبی های شما
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 22:49
چقدر خوبه که بدونی تنها نیستی ... چقدر خوبه که درست لحظه ای که فکر می کنی هیچ کسی نیست اطرافت پر بشه از آدمهای خوب و دوست داشتنی ... تشکر از مهربان دوست داشتنی و آقای اسحاقی که با هدیه زیباشون و این پست خجالتم دادن تشکر از دلارام عزیز برای هدیه قشنگ و پست دلنشین ترش وهمین طور تشکر از سمیرای عزیز تشکر از خواهر بزرگه و...
-
آغاز بیست و نهمین بهشت
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 20:12
دختر چهل گیس بهار سرخی خوشرنگ انار دردونه ماه و نسیم عطر همیشه موندگار ... تنها و تنها امیدوارم که این بیست و نهمین بهشت خاطرات خوشی رو تو پایان دهه بیست برام رقم بزنه و خاطرات بد رو برام کمرنگ کنه ... پس به امید روزهای خوش ... سلام بیست و نهمین بهشت ...
-
بازاری
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 23:35
جماعت بازاری اسمش روشه : بـــا زاری هر وقت ازش بپرسی اوضاع چطوره؟ با زاری می گه خـــــراب اما وضعش از همه بهتره ...