.......

برای من همین خوبه که با رویات می شینم  

تو رو از دور می بوسم تو رو از دور می بینم 

برای من همین خوبه بگیرم رد دنیاتو 

ببینم هر کجا می رم از اونجا رد شدم با تو 

 

همین که حال من خوش نیست همین که قلبم آشوبه

تو خوش باشی برای من همین بد بودنم خوبه 

به این که بغضم از چی بود به این که تو دلم چی نیست 

تمام عمر خندیدم تمام عمر شوخی نیست 

 

برای من همین خوبه بدونی بی تو نابودم 

اگه جایی ازت گفتن بگم من عاشقش بودم 

برای من همین خوبه که از هر کی تو رو دیده 

شبی صدبار می پرسم ازم چیزی نپرسیده  

 

برای من همین خوبه ..... 

 

 

چه لطیف است حس آغازی دوباره 

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس 

و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای بودن 

و چه اندازه شیرین است امروز  

روز میلاد تو .... 

روزی که تو آغاز شدی  

هلن جان تولدت مبارک .....

به تکرار غم نیما ...

یه داماد جوون که بیشتر از بیست و هشت با بیست و نه بهش نمی خوره کنارم ایستاده ...  

 

از در بیا تو و بیا سمت من از کنارم رد شو،دسته گل رو که برات پرت می کنن رو هوا بگیر و یه چرخ دور خودت بزن و برو بیرون ...  

یک، دو، سه ... حرکت 

عالی بود آقای داماد ... بریم سمت ماشین   

 

فروشنده رو به هلن می کنه و می گه چه گلی مدنظرتونه ...هلن می گه برای ختم می خوام ... می یاد تو دهنم بگم برای یه جوون بیست و هشت یا بیست و نه ساله می خوام اما متیرسم صدام به گوش داماد برسه ... 

 

چه تضادی ... دارم برای کسی گل می برم که نتونست طلوع آفتاب امروز صبح رو ببینه و در حالی که آدم کنار دستیم با هزار عشق و علاقه منتظر طلوع آفتاب امروز زندگیش بوده ...  

اشک توی چشمام جمع می شه .... کسی کنار گوشم می گه نباید دل بست ... حرف زور می زنه ... امیدوارم هیچ وقت درد دل کندن رو تجربه نکنه ...  

 

یادم باشه امروز عصر که دارم بر می گردم خونه آرد بخرم ... باید حلوا درست کنم ... آخه شب تولد مامانه ...  

 

به تکرار غم نیما کجای این شب تیره بیاویزم بیاویزم قبای ژنده خود را  

به تکرار غم نیما 

                           به تکرار غم نیما 

                                                       به تکرار غم نیما

 

...19...

هنوز باور ندارم رفتنت رو 

دست خاک سرد سپردن تن تو  

هنوز باور ندارم ... 

نمی تونه دلم عادت کنه با نبودنت  

نمی شه باور من دست اجل ربودنت ....

...

خوش به حالت فرهاد 

تلخ ترین اتفاق زندگیت "شیرین"بود ....