آزار

طبق معمول مترو پر از فروشنده است ... 

یه خانمی با صدای بلندی داد می زنه ... ریمل های خوبی دارم خانم ها ... بهترین کادو برای خواهرتون، خواهر شوهرتون  

کنار دستیم می خنده و خیلی جدی می گه چیزی نداری بزنه چشم خواهر شوهر رو کور کنه ... 

آن چنان از ته دل می گه که ناخودآگاه بر می گردم سمتش ...  

یکی می گه خانم اینجوری نگو ... نگاهش می کنه و می گه حتما خواهر شوهر نداری که نمی دونی چی می گم ... جون به جون خواهر شوهر کنی بازم عقرب زیر فرشه ... 

بحث خواهر شوهر و ... نیست فقط به این فکر می کنم که یه آدم چه جوری می تونه یه آدم از جنس خودش رو جوری بچزونه که طرف اینجوری در موردش حرف بزنه ... 

کاش با هم یه کمی مهربونتر باشیم ...

... 22...

چرا رفتی چرا  

من بیقرارم ... 

به سر سودای آغوش تو دارم  

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست  

نگفتی جانم از غم نا شکیباست ...  

چرا چرا چرا چرا چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

... شروع سی و یک ...

همیشه اولین نفری بود که بهم کادوی تولد می داد... کادو هاش همیشه خاص بود برای همین چند روز قبل از تولدم تو فکر بودم ببینم کادوی امسالش چی هست ... کوچیکتر که بودم از روی شیطنت می رفتم جاهای مخفی اش رو کشف می کردم و کادوم رو می دیدم ... 

درست دو سال پیش بود٬ از هلن خواسته بود برام کیک بخره ... با کلی هدیه از شرکت اومدم خونه ... کلی خندید و گفت امسال وضعت خیلی خوب بوده ...

یه چند روزی بود که کمر درد داشت برای همین نتونسته بود بره بیرون ... از میون طلاهایی که هیچ وقت استفاده شون نکرده بود یه تو سینه ای بهم داد٬ خیلی قشنگ بود ... معذرت خواهی کرد که نتونسته چیزی برام بگیره ...  

فرداش تو شرکت داشتیم تلفنی با هم حرف می زدیم که باز بابت کادو معذرت خواست٬ گفتم همین قدر که تو و بابا سالم باشید و سلامت و سایه تون روی سرم کفایت می کنه ... 

نمی دونستم خواسته و آرزوم رو به جای مرغ آمین٬باد با خودش برد ... برد و دو ماه و یک روز بعد جایی انداخت که حتی یک ثانیه هم بهش فکر نکرده بودم  ....................  

سال پیش تولدم رو تنها بدون کیک و شمع کنار سنگ سیاهت گذروندم ...   

درسته نیستی اما صدام که بهت می رسه ...  

ممنونم که من رو به این دنیا آوردی٬ ببخش که اذیتت کردم ٬ امیدوارم که بتونم جوری رفتار کنم که ازم راضی باشی ...  

 

امشب شب آرزو هاست .... امیدوارم آرزوهای امشبتون دست باد نیفته ...   

 

*دلم می خواست پستی که برای امشب می نویسم شاد باشه ... خیلی تلاش کردم اما نتونستم ...

.....

حال و هوای اردیبهشت یعنی همین الان ... 

درست الان باید بری زیر این رگبار بهاری .... 

خدا شیر آب آسمون رو تا آخرش باز کرده و رفته دنبال کارای دیگه اش ...

نقطه پایانی

چقدر تلاش کردم تا برسم به نقطه پایانی این رابطه که سالهاست داره خاک می خوره ... 

نمی دونم شاید برای تو همون روزها تموم شده بود و من هنوز داشتم با خوش خیالی کشش می دادم .... 

من ... همون کسی که تو منفی نگرش خوندی با تمام مثبت اندیشی منتطر بودم که برگردی ...  

اما حالا ... تازه می فهمم که مامان درست می گفت ... کاش زودتر فهمیده بودم ...  

این کاش هم رو بقیه کاشکی هام اضافه شد ...  

ولی عجیب اینه که من آرومم حتی دیگه گله مند هم نیستم با وجود تمام زمانی که از دست دادم ...