نمی بخشمت

تو این مدت تجربه های زیادی رو به دست آوردم ... اما با وجود تمام این تجربه ها نتونستم راهم رو انتخاب کنم ... 

سالهاست ازت متنفر شدم ... باهات گفتم و خندیدم اما هر بار با دیدنت فقط سعی کردم خودم رو کنترل کنم ... راستش یه جورایی شده بودی راه فرار من ... اوایل از این که در موردم اشتباه کرده بودن عذاب می کشیدم اما بعدا به مرور فهمیدم اینجوری خیلی بهتره ... هیچ کس بهم شک نمی کرد ... 

تو سالها پیش با زندگیم بازی کردی ... بازی که خیلی چیز ها رو ازم گرفت ... نمی گم خودم هم بی تقصیر بودم اما هیچ وقت نمی بخشمت ... 

همه چیز داشت خوب پیش می رفت ... اما تو ... چقدر دوست داشتم اون لحظه منم سرت داد بزنم ... شاید یه کم آرامش پیدا می کردم اما تنها کاری که تونستم بکنم فرار بود ... انگار اشکهام فقط منتظر بودن از شهر خارج بشم ... تا خود عوارضی تهران بی صدا اشک ریختم ... مهم نبود بغل دستیم چه فکری می کرد ... با هر آهنگی داغ دلم انگار تازه تر می شد ... کاش نمی یومدم ...