بالاخره تموم شد این ماه مهر

از نیمه شهریور حالم خراب بود ..... حوصله مهر رو نداشتم .... عجیب دلم می خواست این ماه حذف بشه، اصلا مستقیم از شهریور وارد آبان بشم ....

سخت گذشت تا تموم شد .....

من منتظرم ....... منتظر آبان ماه ......

می دونم که می شه ..........

تا امروز صبح فکر میکردم موفق شدم بین خودم و این هوا، یه صلحی برقرار کنم

اما ذهی خیال باطل

بارون فقط حالم و خرابترکرد....دیگه حتی قادر نبودم اشک هام رو هم کنترل کنم چه برسه به حفظ ظاهر ......

این روزها همه چی دست به دست هم داده که من رو ویرون تر از قبل کنه ....

دخترک عجیب ترسیده بود

رد اشک روی صورتش بود و هق هق می زد ....

تو اون لحظه فقط من میتونستم بفهمم که چقدر ترسیده ... تمام تلاشم رو می کنم که آرومش کنم و موفق می شم ....اما خودم ناآروم می شم .... ذهنم متلاطم می شه و بر می گردم به روزهایی که نباید برگردم .....

ببار آسمون 

ببار

بذار دل سبک کنی ....

شاید با باریدن تو دل منم آرووم و قرار بگیره .....

عقلم و زیر پات گذاشتی رفتی

تو، من و مبتلا گذاشتی رفتی ...........