باز هم یلدای بی تو

یه تاریخ هایی توی تقویم هست که دلت می خواد حذف بشن

مثل همین امشب ... 

هر چند که بدون تو هر شب، شب یلداست ...

نا امید

یه زمانهایی  تو زندگی هست که غرق خوشی هستی

اونقدر خوشی که ناخوشی ها رو نمی بینی

همه چیز قشنگه، اصلا بدی وجود نداره

تو این  زمانها آسمون اینقدر آبیه که تا به حال آبی تر از این دیده نشده

نه سرمایی حس می شه نه گرمایی، فقط یه نسیم ملایمه که با پوستت عشقبازی می کنه

حس می کنی خدای زندگیتی

اما تو کسری از ثانیه

یه خبر، یه اتفاق، یه دست خط، یه حرف

تمام خوشی ها رو روی سرت آوار می کنه

جوری له می شی که سرپا شدنت می شه آرزو

تو همین زمانه که 

زندگی خود خود مرگه

امید

یه زمان هایی تو زندگی هست که ناامیدترین آدم روی زمین می شی

اونقدر ناامید می شی که با هر بار نفس کشیدن قفسه سینه ات تیر می کشه

نه راه پس داری و نه راه پیش، نه می تونی جلو بری و نه می تونی برگردی

این موقع ها هیچی آرومت نمی کنه 

گریه ها خود زار زدنه

انگاری بین زمین و هوا معلقی، دل آشوبه داری

ترس تمام بند بندت رو می لرزونه

بعد یهو یه معجزه می شه

یه روزنه امید به اندازه سر سوزن خودش رو نشون می ده

تمام سلولهای مغزت با هم روشن می شه

هزار تا راه نرفته به ذهنت می رسه

از زور خوشی حتی نمی تونی دهن  باز موندت رو جمع کنی

یه حس گرمایی میشینه به جونت که ته دلت مالش می ره

درست عین یه تولد دوباره است

این زمانها تو زندگی انگشت شمارن

ولی  اینقدر آثارشون قویه که حتی سالها بعد هم یادآوریشون درست مثل همون لحظه وقوعشونه

..............................


در نظر بازی ما بی خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی ........

................................................

سهم

بعد از دو روز بی خبری سهم من از تو فقط ۱:۴۷ ثانیه بود ....

به نظرم دردناک نیست، خود خود مرگه !!!!