کار سختی نبود 

شاید اگه خودم می خواستم انجامش بدم تو کمترین زمان تموم می شد

دستم رو بردم سمت سیمها که هم زمان دستش رو دراز کرد و گفت بذارید من انجام بدم

تو کسری از ثانیه تصمیمم عوض شد

دستم رو کشیدم کنار

گذاشتم کمکم کنه ....


دستهام کلا بنده 

می خوام تلاش کنم که وسایل رو تو یه کیسه جا بدم تا بتونم راحت تر حملش کنم

فروشنده می گه اجازه بدید کمک کنم 

می گم نه ممنون

اما یه دفعه همه چی رو میذارم جلوش و می گم لطف می کنید ....


به ظاهر کارهای ساده ایه

اما همین کارهای ساده هم  برای من آسون نیست

بدجور عادت کردم به مستقل بودن حتی تو ساده ترین کارها

ولی به نظرم برای شروع خوبه اونم برای من 

من با کلی زحمت و بعد از سال ها تونستم پیله رو سوراخ کردم 

صد در صد بیرون اومدن ازش سخت تر خواهد بود ......

او به من قول داده بود

بهترین خاطراتمان را

در اردیبهشت رقم می زنیم!

حالا سی روز است

صدای قدمهایش را می شنوم


اردیبهشت را کمی معطل کنید 

بگویید رفتنش را به تاخیر بیندازد 

از صبح فکر می کنم

یک نفر پشت در است 

علی سلطانی

در کل روز خسته کننده ای بود

شاید سخت تر ازهمش رفتن ختم بود ...

هفت سال بود  جسارت پیاده رد شدن از اون یه تیکه رو نداشتم چه برسه به این که برم داخل ....

اما امروز رفتم ...

انگار درست همین دیروز بود

من خسته و داغون با قدم هایی که به زور بر می داشتم 

اشک های بی صدام ............

مچاله نشستنم روی اون صندلی  کذایی و زل زدن به زمین ....

من امروز رفتم 

درسته سخت بود اما برای برگشتن باید جرات رو به رو شدن رو داشته باشم ....

درد

حجله سر کوچه فقط یه معنی داره

یه جووون رفته ...

می پیچم تو کوچه ، تمام دیوار ها پر از اعلامیه و پلاکارده

داغ جگر گوشه 

درگذشت پسر دلبندتان

رفتن عزیزتان ....

از کنار هم شون رد می شم اما جلوی آخرین بنر پاهام سست می شه، متنش خیلی کوتاهه اما دردش تا مغز استخون نفوذ می کنه

فراموشی هنر می خواهد و من بی هنرترینم 

(دلی از سنگ بیاید به سر راه وداع   که تحمل کند آن روز که محمل برود)

متنفرم از تسلیت گفتن ...