من ... دستهایم ... تو

 

 

زن زیبایی نیستم 

موهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می آید 

و نه شب را به یادت می آورم 

نه ابریشم را 

نه سکوت شاعرانه 

نه حتی خیال یک خواب آرام 

پوست گندمی دارم 

که نه به گندم می ماند 

نه کویر 

و چشمهایی 

که گاهی سیاه می زند 

گاهی قهوه ای 

و گاه که به یاد مادرم می افتم 

عسلی می شوند و کمی خیس 

دست هایم ... دست هایم 

دست هایم مهربانند 

و هر از چند گاهی 

برای تو 

به یاد تو 

به عشق تو 

شعر می نویسند ... (لینک)

     شراره عسگری

نظرات 4 + ارسال نظر
نینا سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ق.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

عزیزم چه ساده و لطیف بود
مثل نگاه زیبات
خوبیییییییییییییی؟؟

yasna شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

سلام بانو خوبی شما
فکر کردم خودت روتوصیف کردی ...
خیلی دوست داشتم می تونستم ببینمت .. شاید یه روز تونستم بهت بگم چرا دوست داشتم ببینمت ... آمدم تهران ولی نتونستم...
مواظب خودت باش

سلام
این شعر رو جایی خوندم ... در حقیقت ازش خوشم اومد چون یه جورایی شباهت عجیبی به خودم داشت شایدم به قول خودت توصیف خودم بود ...
کاش بهم خبر داده بودی که تهرانی ...
تو هم مراقب خودت باش

سارا یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

فوق العادع بود هاله جونممممممم

ف سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:31 ب.ظ http://tirena1991.blogsky.com

چقدر قشنگ بود ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد