ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مثل باد سرد پاییز٬ غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه هام سیاه شد
تو تنم جوونه خشکید ...
تابستون کوتاهی رو که با تو شروع کردم تموم شد ... دیگه لازم نیست نگرون بارون های پاییزی باشی که شاید سبب لیز خوردن هات بشه ... چه آسون و راحت رفتی ...
من خیلی زود باختم و ادامه بازی رو واگذار کردم ... این پاییز شاید قشنگ و عاشقونه باشه ... اما نه برای من ... اگر مانده بودی ...
...
این بار هم مثل اون چند دفعه ی قبل نوشتم و بعد همش رو پاک کردم . می دونی آدم وقتی نمی دونه چی باید بگه ، بهتره هیچی نگه ، هیچی جز اینکه : از صمیم قلب آرزو می کنم بازنده نباشی ... هیچوقت ، هیچ جا
سلامم هاله جانم..
منم حس جناب جعفری نژاد دارم فک می کنم بلد نیستم یا نمی دونم چی بگم..
فقط خواستم بهت سلام کنم همین...
امیدوارم این جمله برات مصداق پیدا کنه..که میگن خدا ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری..
مانده بودی اگر نازنینم...زندگی رنگ و بوی دگر داشت
بودنو ماندن جرئت میخواد...لیاقت میخواد... بدون تو بازنده نیسی...
نمیدونم باید چه اتفاقی بیفته که رنگ و بوی این خونه از این غمگینی دربیاد
هربار میام اینجا گریه م میگیره و چیزی ندارم برای گفتن
هیچ اتفاقی جای خالی عزیز آدم رو نمیگیره
یه چیزایی رو تو زندگی فقط گذشت زمان عوض میکنه
امیدوارم زمان زودتر بگذره هرچند که ...
نمیدونم چی بنویسم. چی بگم که خاطرت مکدر نشه.
عجالتا شما یه رادیو جوگیریات گوش کن تا بعد.
مهربون هاله عزیزمممم...
تا مدتها خاطرات ..با هر تلنگری ..قاب میشن تو خانه دل تنگ ات....
...بیاد آور...بخاطر دار...و بپذیر...
که...
مرگ پایان کبوتر نیست...
باختنی در کار نیست نازنین...
...اینجا میدان تماشا و گذره !!
برات صبری بوسعت آبی آسمون بیکران آرزو میکنم....
سلام هاله جان
پاییز واسه تو هم میتونه قشنگ باشه باور کن...
اگه تونخوای باور باور کنی هیچ کس نمی تونه بهت به باورونه...
هرچند که سخته می دونم...
برگهای خشک و زرد پاییزی ، همونهایی هستند که توی بهار جوونه زدن و تابستون ثمر دادن . حالا رقص کنان فرش عابران پیاده میشوند و همان درخت در بهار بعدی پر از جوانه های سبز ...
رسم زندگی است دیگر ... آمدن و ثمر دادن و رفتن و تولدی دیگر ...
اومدم مثل بقیه دوستان بگم چیزی برای گفتن ندارم که کامنت دل آرام رو دیدم
چقدر خوب گفت..
تو هم بهار سبزی هستی که فعلا خزان نشین شده ای..
..بازی زمان همین سبز و زرد شدن هاست..
وگرنه هیچ بهار و پاییزی ماندنی نیست
هاله جانم واقعا حرفی واسه گفتن
ندارم..رفتن عزیزای آدم یه غمی
بدل آدم میندازه که بی مرهمه.
و گذر زمان فقط از روز واقعه
دورترت می کنه وگرنه عمق ِ
قضایا همونیه که اتفاق
افتاده...فقط توی این جور
وقتا اینکه عزیز آدم شاده
وداره اونور واقعازنـــدگی
میکنه یککم دل روگرمتر
میکنه شاید............
خزان و زمستان نیـــــز
بگذرد..بهارت آرزوست
یاحق...