اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده است ...

به فاصله چند ساعت زندگی ام از این رو به اون رو شد٬ آوار زندگی جوری روی سرم خراب شد که هنوز نتونستم سر پا بایستم ...   

به مو گفتن صبوری کن صبوری                     صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد  

اگه تا چند روز قبل ازم می پرسیدن بدترین روز و لحظه زندگیت رو بگو باید فکر میکردم ... اما الان به یقین می گم بدترین روز زندگیم زمانی بود که مادرم رو بردن و دیگه برنگشت، بدترین لحظه ای زندگیم زمانی بود که بالای سر مادرم که دیگه نفس نمی کشید نشستم و ضجه زدم اما حاضر نشد برای یه لحظه هم چشماش رو باز کنه ... تو این مدت تموم ذهنم پر از کاش بود ... کاش زودتر برگشته بودم، کاش نرفته بودم، کاش و کاش و کاش ... لعنت به رسم این دنیا ... رویای من این نبود که تو بیست و نه سالگی بنشینم تا دیگران بهم سر سلامتی بگن ...

..... 

....... 

......... 

تشکر جناب اسحاقی متاسفم که میزبان خوبی نبودم  

تشکر مهربان عزیز ببخش اگه با حرفهام رنجوندمت 

تشکر سمیرای عزیز بابت حرفها و آغوش گرم مادرانه ات 

تشکر دل آرام عزیز بابت تمام لحظه هایی که کنارم موندی 

تشکر الهه عزیز که تموم تلاشت رو کردی آرووم باشی تا آرامشت به من هم منتقل بشه  

تشکر تیراژه عزیز که چشمهای نگرانت همه جا در کنارم بود 

تشکر جناب تمدن متاسفم که برای شما هم میزبان خوبی نبودم  

تشکر هلیای عزیز ببخش که به زحمت انداختمت 

تشکر مامانگار نازنین٬ خوش به حال نگار که شما رو داره ... 

تشکر میلاد بابت به یاد بودن هات 

تشکر نرگس عزیزم امیدوارم کابوس های تلخت هیچ وقت رنگ حقیقت به خودش نگیره  

تشکر فرزانه عزیز بابت تمام محبت هات 

تشکر نینای عزیز کاش ... 

تشکر جزیره و آوای عزیز برای محبت های بی دریغتون

تشکر مریم عزیزم خدا رحمت کنه شیرزادت رو

تشکر جناب محمد پور بابت تموم محبت هاتون  

تشکر هم نام پر مهر من   

تشکر محسن میرزاده که با وجود فاصله ها محبتت رو ثابت کردی

تشکر روشنک عزیز که خالصانه محبتت رو نثارم کردی

تشکر آناهیتای عزیز٬ هیشکی نازنینم٬ عاطفه عزیز٬ مریم ترین٬ لاهیگ عزیز٬ سارای عزیز٬ کیانای عزیز٬ خانم زائر عزیز٬ میثا جان٬ محدثه عزیز٬ حنانه عزیز٬ کودک فهیم٬ آذرنوش عزیز٬ فاطمه جان٬ محبوبه جان٬ عارفه عزیز٬ پری جان٬ فرشته عزیز٬ اردی بهشتی نازنین٬ نگار جان٬ کاتیای عزیز٬ صالی عزیز٬ رهای عزیز٬ پونه جان٬ پروین عزیز٬ نفس جان٬ محبوب عزیز٬ شادی عزیز٬ خورشید جان٬ نصیبه عزیز٬ ثنای عزیز٬ ایراندخت جان٬ یلدا نگار عزیز٬ عاطی جان٬ سحر جان٬ رعنای عزیز٬ حدیث جان٬ سیندرلای عزیز٬سپیده و فرشنه عزیز ...

تشکر محمد٬ بهنام٬ آلن٬حمید٬ جناب باقرلو٬ علیرضا٬ آقای قاسمی و جناب پیرزاده... 

تشکر از تمام شما و محبت های بی شمارتان 

و باز هم تشکر آقای اسحاقی بابت این پست و این پست و محبت های شما   

و ...

+ تولدت مبارک دل آرام

نظرات 39 + ارسال نظر
ســ ــارا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ق.ظ http://khialekabood2.persianblog.ir/

عزیز دلم ...

نرگس اسحاقی جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ق.ظ

هاله جان برات از خدا آرامش می خواهم ، خدا مامان نازنینت رو بیامرزه ،
هاله جان به فاصله یک چشم بهم زدم جان پسوند مادر جان به مرحوم تبدیل میشه و درک و هضم این قضیه تلخ وسخته .

بابک اسحاقی جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:13 ق.ظ

هرچند که واقعا نیاز به این همه تشکر نبود
اما ممنون که به یاد دوستانت بودی حتی توی این شرایط

آرزو می کنم خیلی زود دوباره صدای خنده هات رو بشنویم
و دوست دارم بدونی و باور کنی
اینکه ادم بعد از رفتن یک عزیز خیلی زود به زندگی برگرده
نه تنها زشت نیست
بلکه نشون دهنده بزرگی دل و روح اون آدمه
مادر عزیزت جاش توی بهشته
میدونم که دل تنگشی
میدونم که برای یک لحظه دوباره دیدنش حاضری از همه چیز بگذری
ولی خودت بهتر میدونی که مادرها تحمل یک ثانیه رنج بچه هاشون رو ندارن
پس زود خوب شو هاله جان
به خاطر مادرت
به خاطر خودت
به خاطر پدر و خواهرت
و به خاطر دوستات

هاله اینا رو همه رو گفتی ولی من ازت تشکر میکنم که با وجود این غم بزرگت اومدی و نوشتی ... مرسی که هستی رفیق... مرسی.... واست بهترینارو میخوام

تیراژه جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:41 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام هاله بانو
سلام دخترچل گیس بهار
میدونی رفیق؟...بابک خان در پست تولدت نوشته بودند شبیه درختی..اون روز خوب نفهمیدم یعنی چی...
بعدا...تو همین چند روز...وقتی هیچ اس ام اسی ازت نیومد...وقتی دیگه تو یاهو نگفتی "چطوری دردونه؟"..وقتی شماره ات رو ندیدم رو گوشی..وقتی هیچ جا هیچ کامنتی ازت ندیدم..تازه فهمیدم هاله نیست..تازه فهمیدم تو درختی بودی که سایه ات رو میدیدم..اس ام اس ها رو...صدای نرم و ملایمت رو...زنگ های گاه و بیگاه..پی ام هاتو...
تازه فهمیدم درختی بودی که همیشه خیالم راحت بود به سایه ات..دوستی بودی که رفاقتت رو به رخ نمیکشیدی..همیشه بودی...آروم و بی ادعا..درست شبیه درخت..میدونستم هر وقت بودنت رو نیاز داشته باشم هستی..حتی به اندازه ی یه چت 10 دقیقه ای..یه زنگ نیم ساعتی..قرار نبود وقتی ما اینجا تو این دنیای مجازی با هم آشنا شدیم همکلاسی دوران دبیرستان بوده باشیم یا خانه هایمان دو کوچه با هم فاصله داشته باشد...میشد که فقط یک شماره تلفن و یک آی دی و یک آدرس وبلاگ تنها نشانی هایمان باشد اما خیلی آشنا تر باشیم و خیلی نزدیک تر...
هاله جانم...تو درخت همیشه سر به آسمان کشیده ی رفاقتی..منتظر روزهای سبزت هستم رفیق..روزهایی که دوباره با دل آرام و الهه توی مترو..رو به هر جا که میرویم خیالمان راحت باشد که تو هستی..کنارمان هستی و خوبی..
درخت مغرور و همیشه سبز..سایه ات حتی اگر سرد..از سر تک تک دوستانت کم مباد..
این روز ها تو درختی..گرچه بی سایه...
مادر نازنین ات خورشید...گرچه از پشت ابر ها...
همه چیز سر جای خودش است..فقط کمی فاصله..کمی نبودن ...کمی واژه..کمی دوری...کمی "کم آوردن" این بین می لغزد..
تو که خوب باشی..همه ی چیز سرجایش است..مادر نازنینت از پشت ابر ها می خندد و ما اشک شوق برای بودنت میریزیم..

سوگل جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ق.ظ http://sogol-90.persianblog .ir

هاله برای مادرت بی نهایت متاسفم من چند سال پیش پدرمو از دست دادم وقتی هنوز 15 سالم بود ! کاملا درک میکنم همه ی احساس غمی رو که تو قلبت لونه کرده و مثل یه مار حتی وقتی حواست نیست نیشت میزنه ! متاسفم هاله ! اما زندگی همینه عزیزم ، جریان داره ، تو هم باید جریان داشته باشی ... برای ارامش روح مادرت و ارامش دلت دعا میکنم . به امید روزای خوب .

عارفه جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ق.ظ

چی بنویسم اینجا هاله بانو؟یه وقتایی ادم نمیتونه با چهارتا جمله کلمه حرفش بزنه منم الان اینطوریم
فقط دوست دارم بدونی واسه آروم شدن دلت دعا میکنم

آلن جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ق.ظ

بازم تسلیت میگم بهت هاله جان.
خدا مادر نازنینت رو بیامرزه.
روحشون شاد.
در ضمن نیازی به تشکر نبود. صرفا انجام وظیفه بود.

علیرضا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ق.ظ

سیاهی بالای صفحه رو که دیدم هری ریخت پایین
وقتی که حتی خورشید هم...
...

مههربان جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ق.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

هیچ کدوم از این تشکر ها لازم نبود هاله...
همین که هستی .... همین که پای سیستم نشستی و ما رو از حالت با خبر کردی کافی بود...
از خدا برات صبر تقاضا می کنم....
صبری که بتونی این درد بزرگ رو تحمل کنی.

میلاد جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام دختر کوچیکه آقای صادقی

خوشی خواهری ؟ خوبی خواهری ؟

دلم می خواهد یه روز بیاد دوباره تو خونه بابک جمع بشیم بگیم و بخندیم و پای همو لگد کنیم برای اول شدن

غر بزنی بهم بگی بچه تو خیلی پرویی که هنوز وبلاگ نزدی

بچه ها که نمیدونن خواهر من فقط چند ماه از من بزرگتر و بهم میگه بچه

با تیراژه 3 تایی قرار بزاریم بریم تپه های امین اباد که باهم قولشو گذاشته بودیم

اره هاله، بابک راست میگه به خاطر مامان بینظیرت خوب شو، بزار نبینه غصه هاتو دیگه، بزار لبخند زیبات رو ببینه که نشسته رو لبات

بزار اون روزها بیاد که باهم اتیش بسوزنیم تو وبلاگ بابک و بعدش فرار بر قرار ترجیح بدیم

چه خوب تیراژه از بودنت گفته، از این درخت سرزنده ایی که سایه مهربونیش رو سر همون داشت و قدرشو نمیدونستیم

میدونم سخته هالهف بخدا میدونم اما زود خوب شو خواهری

می خواهم ببینم که خواهرم مثل یه شیرزن غم هاش فراموش کرده اما یاد مادرشو همیشه همیشه تو دلش زنده نگه داشته

یاد همه ی مهربونیاش، یاد همه ی چیزهای خوبی که بهش یاد داد

یاد صبور بودن و قوی بودن

ما همگی کنارتیم، هرکدوم به یه شکل، البته میدونم شاید یه کوچولو از دلتنگیاتو کم کنه، اخه قرار نیست هیچ کدوم از ما جای مامان مهربونتو بگیریم و نخواهیم تونست، ایشون تک بودن و تک میمونن
اما هستیم

می خواهیم توهم باشی مثل الان که اومدی

نمیدونی چقدر ذوق کردم وقتی تو لینک گودری بابک اسم وبلاگ تو دیدم که به روز شده

زود خوب شو خواهری، سایه مهربونیت بازم رو سرمون بگردون

جزیره جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:47 ب.ظ

سلام
نیازی به تشکر نبود عزیز،هرچی بود وظیفه بود، من به شخصه شرمنده ام که نتونستم کنارت باشم هاله جان...
خیلی برام سخته هاله گفتن این جمله، ولی میگم که امیدوارم هرچه زودتر به زندگی عادی برگردی.

الهی زهر این روزای تلخ کم شه برات هاله....
الهی تنت سالم باشه همیشه....
الهی روح مادرنازنینت شاد و قرین رحمت باشه....
الهی دل خودت اروم بشه....
الهی غم و غصه حالا حالا حالاها پر بکشه از خونه و دلتون
الهی...الهی...الهی....هزارتا ارزوی خوب دیگه که براورده شه برات و هزارتا شرو بلا که ازت دفع شه
الهی خود خدا پشت و پناهت باشه هاله جان. اونقدر محکم باشه پشتت که یه لحظه احساس تنهایی نکنی
دوست دارم هاله جان.....

بانو جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:32 ب.ظ http://banu.blogsky.com/

سلام هاله عزیز
تسلیت میگم
و
امیدروارم هرچه زودتر آرامش به زندگیت برگرده
گرچه اتفاقی که افتاده فوق العاده تلخه اما بدون مامان نازنینت الان بیشتر از قبل از حال و احوال تو آگاهه و مطمئن باش که بیشتر از غم و ناراحتی تو غمگین میشه
پس به خاطر آرمش روح مامانتون صبور باش....
روحشون شاد

صالی جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ب.ظ http://afsonkhanomi.blogfa.com

نبود مادر سخته انگار خونه روح نداره
وقتی مامانم یه هفته می ره مسافرت تازه می فهمم وقتی خونه نیست جاش چقدر خالیه و دلتنگش می شم
مادر خیلی خیلی عزیزه و همه درکت می کنیم که چه حالی داری
امیدوارم با صبری که خدا بهت می ده بتوی این غم بزرگ رو تحمل کنی

نینا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:04 ب.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

سلام هاله عزیزم.
سلام دختر کوچیکه آقای صادقی.
سلام به روی ماهت.
به دل صبورت.
به نگاه محبت آمیزت.
عزیزم همیشه زندگی روی خوششو به آدم نشون نمیده.
شاید ناخواسته مجبور شدی زودتر بزرگ بشی.
حس نبود عزیز خیلی سخته.یاد روزها و هاخاطرات
ولی هاله تا بوده زمانه همین بوده.خوب یا بد همینه.
من بعد 26 سال هنوز نتونستم باور کنم پدرم نیست.
من خاطره زیادی ازشون ندارم ولی نبودشون هنوزم سخته.
هاله عزیزم الان لذت با پدر بودن را بیشتر بچش.
الان دختر کوجیکه خونه باید دل قوی تر باشه.
من اون کاشتو کاملا درک میکنم .قرار ما اونجا نبود.
هاله عزیز صبور باشو قوی. وگرنه روزگار بد با آدمای ضعیف تا میکنه.
مادرا همیشه جاشون تو بهشته.
دل مادرتو با امید به زندگیت شاد کن.
میبوسمت هاله عزیزم.

آوا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ب.ظ

میدونم لحظه های سخت و تلخی رو
میگذرونی هاله جان........میدونم.
می دونم هیچ کدوم از ماهایی که
این داغ رو ندیدیم نمیتونیم درکت
کنیم...میدونم......اما نمیدونی
چه انرژی ای گرفتم وقتی دیدم
اومدی و اینجا نوشتی.........
وواقعاازت ممنونیم که اومدی
و یخبر ازخودت بهمون دادی..
نیازی به هیچ تشکری نبود
که فقط انجام وظیفه بود....
واست آرامش رو آرزومیکنم
واست گذر زود این روزهارو
آرزو میکنم.....مابیصبرانه
منتظر دیدار تو هستیم و
مشتاق حضورگرمت....
دلت گرم بانو...دلت گرم
مراقب خودت باش......
بخاطر مادر مهربونت و
دوستای نگرونت.......
یاحق...

هاله جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ http://assman.blogsky.com

مادر ها تا ته دنیا هستن ..
مثل خورشید ..

مهری جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:27 ب.ظ http://vagoyehaye-del.blogfa.com

سلام...
مادر...نیمی ازوجودته وقتی میره ..انگاراون بخش از

وجودتم میره...تسلیت نمیگم ولی ازخدابرایت آرامش

بسیارمیخوام...همانطورکه تسلیت دیگران برای ازدست

رفتن مادرم نتونست مرحمی باشه برداغ دلم

ازخدامیخوام تحملت روزیادکنه مثه من که اگراین تحمل

نباشه هرآن میخوام زندگی روبسپارم به دنیاوبرم پیش

مادرم

هاله بانو...همدردی مرابرای این مصیبت بپذیر

م . ح . م . د جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:57 ب.ظ

سلام خانوم صادقی ... فک کنم گفتنی ها رو بچه ها گفتن ... جای مامان خیلی خیلی خیلی بهتر از جای ماهاست ... پس خوب باش خواهشن ، سخته اما میشه ، بذار دل مامان هم اینطوری شاد باشه

فرشته جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 ب.ظ http://houdsa.blogfa.com

تشکر لازم نبود...وظیفه بود. ببخش که نتونستم کنارت باشم.

از خدا برات آرامش میخوام...روح مادرت آرومه هاله..مامانا جاشون امنه...

صبور باش...

دل آرام جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

تو واقعا فکر میکنی نیاز به این همه تشکر بود ...
تو واقعا فکر میکنی باید تک به تک نام میبردی از آدمهایی که دلشون میخواست تحمل این روزها رو برای تو سهل تر کنند ...
تو واقعا فکر میکنی من حتی ذره ای انتظار داشتم وسط حرفهای امروزمون بگی"دلی تولدت مبارک" ...
تو واقعا چی فکر میکنی درباره ما که حتی توی این روزها هم محبتت رو دریغ نمیکنی ...
منتظرم هاله ... منتظرم که باز هم خورشیدت تابیدن بگیره ...

فرزانه جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:08 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

هاله جونم زمان زیادی نیست که می شناسمت ولی تو همین مدت کوتاه فهمیدم که دلت خیلی خیلی بزرگ و مهربونه. آدمهایی مثل تو نسلشون تقریبا منقرض شده. واقعا تا حالا ندیدم که کسی اینقدر وقت و انرژی برای دوستاش بگذاره. دردت بزرگه اما بخاطر آرامش روح مادرت هم که شده دوباره بشو همون هاله قدیمی. من مادر نیستم ولی احساس مادرانه مادرها رو درک می کنم. واقعا نیازی نبود که تشکر کنی. تازه منو باید ببخشی که 2 روز بعد فهمیدم.
تو دوستی هستی که میشه اسم رفیق روت گذاشت.
رفیق عزیزم برات صبر و آرامش و روزهای آفتابی آرزو میکنم.

ری را شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:41 ق.ظ http://narenjestaan.persianblog.ir

می گن این جور وقتا هیچ کلمه ای برای تسلی آدما وجود نداره ولی وقتی کامنتای دوستات و خوندم به نظرم اومد که وقتی پشت این کلمات عشق و محبت خالصانه باشه حتمن تاثیر گذاری هم وجود داره
دلگرمی به این همه عشق و دوستی شاید تنها چیز خوشایندیه که این روزا بهت آرامش می ده
کاری جز دعا برای صبوریت از دستم بر نمی آد

مریم نگار (مامانگار شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ق.ظ

..همین الان داشتم پال پال میکردم که شماره ات رو بگیرم ..و از حالت بپرسم..که میدونم روزای سختی داری...و اون دل مهربونت هنوز زخم داره.....که دیدم تو گودر جوگیریات اسم قشنگت بالا اومده...از ذوق چشمم خیس شد...اومدم و خوندم و چقدر شرمنده شدم..
...عزیز دل...من هیچ کاری نتونستم برا آرامش دل و تسلی قلبت انجام بدم...نتونستم حتی بموقع خبردار بشم...و باهات تماس بگیرم...دلم میخواست منم مثل بقیه بچه ها که همراهت بودن...لحظه ای ازت دور نبودم تو این روزها...
اما دوری ...و فاصله ها نگذاشت همراهیت کنم....پس چه تشکری عزیز...این روح بزرگ توئه که هیچوقت از کوچکترین محبت ها هم نمیگذره....
برات آرامش و تسلی دل آرزو میکنم نازنین
منم مثل بقیه دوستانت ..خواهش میکنم که زودتر برگرد به کار و محیط دوستات و همکارات ..تا مرهمی بشه بر دردت ....سلامت و ماندگار باشی هاله عزیزم.

سمیرا شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ

عززززییییززززممم
هر بار که قرار بود بیاییمو ببینیمت ، به خودم میگفتم سمیرا،
هاله وهلن الان آغوش مادر راکم دارن پس تو با تمام وجودت باید آنها رو بغل بگیری ولی نمیدونستم تا چه حد تونسته بودم حسمو منتقل کنم ،تا امروز،که اوومدمو اینجا رو خوندم
نوشته بودی آغوش گرم مادرانه ات!
عزیزم خوشحالم تونستم مادرانه در آغوشت بگیرم هر چند که میدونم من کجا مامان کجا ...
قوی باش که مامانا اصن دوست ندارن ضعف بچه هاشونو ببینن.

ثنا شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:44 ب.ظ http://angizehzendegi.blogfa.com

بازم تسلیت میگم.اشک تو چشام جمع شد بازم.خدا بیامرزه

yasna شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:26 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

میدونی هاله جان م خودم دو - سال پیش روی ریلی از از دست دادن عزیزام حرکت می کردم ..مهلت نمی داد خدا که پا شم... یکی بههم گفت اونی که رفته..رفته جای حق رفته..باید می رفته.... مهم بازماندهاشن که مرد میدون باشن و بتون با یه عالمه خاطره ش بسازن...
امیدوارم مرد میدون باشی بتونی آروم باشی گرچه سخته خیلی سخته...

سارا یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:16 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

فدای تو اون دل مهربونت هاله جونم...از خدا میخوام صبرت رو زیاد کنه عزیزم...محکم باش مادر مهربونت نگات میکنه دوس نداره بی قراریتو ببینه

جزیره دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ب.ظ

سلام...

میلاد دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ب.ظ

سلام بر خواهری مهربون

میس دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ب.ظ http://qorqorane.mihanblog.com

مادرا هر وقت بمیرن زوده ....

تسلیت میگم هاله جان...امیدوارم زودتر با این غم بزرگ کنار بیای..

نینا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

هاله عزیز سلام خوبی خوانمی؟

اشکین سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:59 ق.ظ http://www.hesetanhaee.blogfa.com

سلام هاله ی عزیز امیدوارم که آرامش به روح و روانت برگشته باشه ... این غم بزرگ رو بهت تسلیت میگم و از خدا برات طلب صبر و استقامت می کنم خدا رحمت کنه مادر گرامیتون و تمام رفتگان همه رو اگه قابل باشم حتما برای آمرزششون دعا می کنم من رو هم توی غمت شریک بدون "گل"

مریم نگار سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ق.ظ

...عزیزم....خواهش میکنم بنویس..
..برا دل خودت بنویس...
..
امیدوارم خوب باشی هاله جان..

محمد مهدی سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام


روحشون شاد ...

خدا بهتون صبر بده ...

آذرنوش پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:19 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

همین که اومدی و نوشتی واسه ما خیلیه...نیازی به تشکر نبود عزیزم...

میلاد جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ق.ظ

خواهری میدونی من این آهنگ خیلی خیلی دوست دارم

هروقت میشنومش چشم هام بارونی میشه

یه حس غریبی داره این آهنگ هاله

ممنون که این حس باهامون شریک شدی

داره ماه رمضون میاد هاله

منتظرم سفره قشنگ افطاریتو مثل پارسال ببینما

میلاد جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ب.ظ

هاله لینک با کیفیت آهنگش پیدا کردم

http://s3.picofile.com/file/7417475050/Mohammad_Alizadeh_Khodahafez_Today_bloghaa_com_.mp3.html

فیلسوف جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ http://05.blogfa.com

به 70 سال دیگه فکر کن
که هیچکدوم از ماها دیگه وجود نداریم
دنیا همین بوده
و هست
این یه قانونه

خدا رحمت کنه مادرتون رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد