باز هم دلتنگی و دلتنگی و ...

از سر خیابون قرنی که رد می شم غم عالم به دلم می شینه

بعد از تو دیگه هیچ وقت پام رو تو قنادی مجلسی نذاشتم  نه به خاطر اینکه تو دیگه نیستی به خاطر اینکه دیگه کسی به اندازه تو به فکرم نیست ... آخه غیر تو کسی نمی دونه که من چقدر قطاب دوست دارم خصوصا قطاب های مجلسی رو ... 

نمی دونم می تونی دلتنگم باشی یا نه، نگرانم هستی یا نه؟

 ولی من هنوزم با یادت تو کسری از ثانیه چشمام پر از اشک می شه و یه چیزی قد یه گردو وسط گلوم گیر می کنه...

فراموشی

باید اینقدر سرگرم بشم که دردها فراموشم بشه 

باید خیلی چیزها رو فراموش کنم ...

فاصله ها

تو بهترین گوشه کافه تو یه مبل راحت لم دادم و هات چاکلتم رو تو اوج باکلاسی مزه مزه می کنم، گاهی با خواننده کافه هم صدایی می کنم و گاهی یاد تو می کنم ...

دو تا بچه از پشت شیشه زل زدن به داخل کافه، و احتمالا فکر می کنن فاصلشون با یه مشت آدم خوشبخت تنها یه شیشه نیست... و من فکر می کنم کاش اینقدر مهربون بودیم که بتونیم دستشون رو بگیریم و بیاریم داخل ... 

درد

کاش می دونستی چه دردی داره به جای اینکه خودت رو کنارم داشته باشم و بغلت کنم و پر از حس های خوب بشم باید بشینم  و عکسهات رو تماشا کنم ... نمی دونم یه روز برمی گردی یا نه ولی حتمی اون روز اگه بیاد خیلی دیره ... و حتما برگشتنت دردم رو بیشتر می کنه ... تو با من چه کردی ؟؟؟

احمق

باز هم اشتباه کردم

فکر می کردم بعد از این همه مدت عاقل شدم اما زهی خیال باطل ...

اصلا نمی دونم چی شد فقط می دونم که اگر چه زود به خودم اومدم ولی بازم هوایی خوردم

لعنت به من ... چرا اینقدر زود خام شدم