سرآغاز آشنایی ها ...

 

   

 

مرسی کیامهر دیروز و بابک  امروز

رنجیده

کسی که زود می رنجه  

زود می ره٬ اما زود هم برمی گرده 

کسی که دیر می رنجه  

دیرتر می ره٬ اما دیگه برنمی گرده  

حالا زود می رنجی یا دیر ؟؟؟؟

دیشب

دیشب شب سنگینی بود ... الان چند شبی هست که خیلی بد و سنگینه اما دیشب ...

حالت خوب نبود می دونستم ... می تونستم درکت کنم     

اشکهات مهار نشدنی بود وقتی دستم رو آوردم که اشکهات رو پاک کنم چشمهات رو بستی و سرت رو برگروندی 

همین که  آه کشیدی گفتی خدایا یه لحظه تنهام بذار می خوام ناله کنم نمی خوام آهم دامن کسی رو بگیره ... با این جمله ات بغضم ترکید ... درد تو صدات دلم رو خون کرد ...

می دیدم دعا می کنی ... همه رو دعا کردی وقتی به خودت رسیدی گفتی خودم ... اما ساکت شدی گفتی مهم نیست بقیه رو دریاب ... 

اونقدر اشک ریختی که خوابت برد اما تو خواب هم پریشون بودی ... تو خواب داشتی برای عزیز ترین عزیزت ضجه می زدی ... چند بار از خواب بیدارت کردم اما کابوست به محض چشم رو هم گذاشتنت بر می گشت ...  

خدا کنه زودتر آرامشت رو به دست بیاری بانوی من ...