فکر زنجیری کنید ای عاقلان

بوی گیسویی مرا دیوانه کرد

پیش هر بیگانه گویم راز خود

آشنا رویی مرا دیوانه کرد ....


ای مسلمانان به فریادم رسید

طفل هندویی مرا دیوانه کرد

می زنم خود را به آتش بی دریغ

آتشین خویی مرا دیوانه کرد ...


نقطه امن جهان

شیب کم شانه توست ...

۱

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شب به شب
دلتنگ‌تر می‌شوم
بدون آنکه به یاد بیاورم چرا.

مگر قرار نبود فراموشم شوی
پس چرا هنوز هم هر شب
دلم برای "شب بخیر"هایت تنگ می‌شود
باور کن، مقصر من نیستم
این تویی که در سرم، بی‌نهایت پُر رنگی

سید علی صالحی

امروز از اون روزای خوب و قشنگ بود

خوشیش زیر پوستی قلقلکم می داد، حتی الان که دارم ازش می نویسم هم کلی حس های خوب تو رگهام تزریق می شه

امشب پدر و دختری با هم قرار بود بریم مهمونی

یادم نیست آخرین باری که اینجوری رفتیم مهمونی کی بوده ....

با خیال راحت دوش گرفتم، آهنگ فرانسوی مورد علاقه این روزهام رو گذاشتم و سر صبر آرایش کردم و با وسواس لباس انتخاب کردم و پوشیدم ، نگاه تحسین برانگیزش حالم و کلی خوب کرد ....

از لحظه لحظه های مهمونی استفاده کردم و لذت بردم، شیطنت کردم و از ته دل خندیدم 

نمی دونم دوباره کی ممکنه یه همچین موقعیتی برام پیش بیاد، حتمی به این زودیها که نخواهد بود اما امیدوارم بازم از این فرصتها گیرم بیاد ...