شاید

دلت راضی شود 

امشب

با رفتن پاییز برگردی .........

..............................................

کاش قدر بدونم  این یک دقیقه های زندگی رو 

کاش قدر بدونیم این یک دقیقه های زندگی رو ....


10

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یلدای پارسال رو خیلی خوب یادمه

دقیق یادمه که تو چه وضعی بودم و بی چی فکر می کردم ....

پشیمون از تصمیمی که گرفتم نیستم

اما از روزهایی که گذشت دلگیرم 

یلدای امسال با سال پیش زمین تا آسمون فرق داره 

و ......

تا یلدای سال دیگه چی بشه نمی دونم .....

کاش خاطره انگیز بشه ... کاش بگذره تمام این دلخوری ها و دلگیری

کاش بگذریم از تمام بدیهامون .... 


هوا کاملاً تاریک شده، شرکت هم تقریباً از همکارها خالی شده

خسته از در می رم بیرون که برم سمت خونه

از خیابون که رد می شم می بینمش که اون سمت خیابون ایستاده و منتظره که رد بشه و بیاد داخل

می رم جلوش و خسته نباشید می گم، دارم رد می شم که یه لحظه از حرفش هنگ می کنم 

خسته نباشی، برسونمت تا سر خیابون یا میری؟؟؟؟؟

ناخودآگاه می خندم و تشکر می کنم 

می میرم برای این خوشی های ریز و زیر پوستی، از اینکه هنوز هم آدمهایی اطرافم هستن که حواسشون بهم باشه 

خستگی از یادم می ره، یه خنده قشنگ می شونم رو صورتم و دستام رو می کنم تو جیبم و شادون قدم زنان می رم سمت خونه 

من خوشبختم .................

.....................................................................

کنار میزم یه پنجره است که مشرف به یه پارک جمع و جوره 

امروز دو نفر نشسته بودن رو نیمکت ... دقیقا جلوی چشم من ....

نمی شد نگاهم بهشون نیفته ... یعنی جایی که نشسته بودن دقیقا تو تیرس نگاه من بود ....

شاید یکی دو ساعتی نشسته بودن و می گفتن و می خندیدن و شوخی می کردن ...

و من به این فکر می کردم که از اوقات باهم بودنشان نهایت استفاده رو می برن؟؟؟؟

از اینکه همدیگر رو بغل کنن یا ببوسن لذت می برن؟؟؟

وقتی دستای همدیگرو می گیرن به آرامش می رسن؟؟؟؟

کاش قدر بدونن

قدر همه چیز رو