برای باران

 

 

... رو آیه های بارونی نوشتم بسته به تو جونم و سرنوشتم  

تو مظهر تحملی تو ماهی عشق منی برام تو تکیه گاهی ...

زخم

برای این که یه زخم یادگاری رو تن یه نفر به جا بذاری لازم نیست از یه چاقوی وحشتناک تیز استفاده کنی ‌چون بالاخره یه روز جاش از بین می ره یا حداقل کمرنگ می شه ... اما کافیه یه لحظه ذهنت رو خالی کنی٬ چشم تو چشمش بدوزی و اولین حرفی رو که به زبونت می یاد بگی ... 

مطمئن باش آن چنان زخمی روی دلش می ذاری که تا دنیا دنیا است جای اون زخم باقی می مونه تازه با هر بار دیدنت جاش هم تیر می کشه ...

... ۹...

غبار پشت شیشه می گه رفتی  

                                                      ولی هنوز دلم باور نداره ... 

چهارشنبه بود ... صبحونه خوردیم و مثل همیشه آماده شدم تا هلن بیاد و بریم سر کار ... حالت خیلی خوب بود ... خودت گفتی ... گفتی بعد از چند شب بد خوابی دیشب خیلی خوب خوابیدی ... 

دلشوره داشتم اما نمی دونستم چرا ... هوا گرم بود ... خیابون ها شلوغ بود ... آخه شب نیمه شعبان بود ...  

رسیدیم خونه ... با عجله کلی خرید کرده بودم ... می خواستم زودتر بیام خونه ... آخه شب عید بود ... 

هوا گرم بود ... خسته بودیم ... ساعت همین حول و حوش بود ... پشت در مونده بودیم ... 

اینقدر با در کلنجار رفته بودم باز بشه که دستم ورم کرده بود ... می دونستم همسایه دیوار به دیوار خونه نیست اما هر چند دقیقه یکبار آیفونش رو می زدم ... انگار می خواستم معجزه بشه ...  

بعد از کلی تقلا کردن در باز شد ... تا به حال اینجوری داد نزده بودم ... اورژانس اومد ... وقتی گفتن دیگه نیستی زلزله شد ... خونه ویرون شد ...  

یخ کردم ... اطرافم  شلوغ بود اما ... اونشب شب عید بود اما نه برای من ... شوخی نبود آخه تو رفته بودی ... 

حالا نه ماه از اون شب گذشته ... امروز چهارشنبه چهاردهم فروردین ماه ... تو تموم لحظه لحظه های امروز داشتم فکر می کردم نه ماه پیش چی بهت گذشته ...و هنوزم می گم کاش اون روز خونه مونده بودم ...  

عسل

 

 

عسل خیلی درد سنگینیه که ابتدای سی و شش سالگی ات بشه آغاز نبودنت ... 

باز از سرآغاز

تکه ابری تیره، بر سر باغچه کوچک من
نم نمک می بارد، من از او می پرسم
تو چرا می باری؟ با همه تیرگیش می گوید
دل من می خواهد که کند روشن خاک
دل من می خواهد که کند روشن خاک
دل من می خواهد که کند روشن خاک...