حواس لحظه هایم از تو پرت  نمی شود

و خیالت را کردن، سبک مشخصی ندارد

دلم پر است از اتفاقاتی که نمی دانم روی داده یا نه!

خدا می داند ...

چندبار لبانت خیس محبت او شده

چند بار تنت داغ عشق او را خواسته

چند بار عطرت را بوئیده

خدا می داند ...

تنم چقدر تنت را کم آورده

و هر فکری از تو

چگونه مانند چاقویی شده

که با دستان خودم در قلب بیمارم فرو می کنم 

خدا می داند ...

تا چه اندازه در حسرت مرگ هستم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد