کهنه عشق

دیگه حساب زمان از دستم در رفته ... نمی دونم چند روز و ماه و سال رو گذروندم ... خیلی از خاطره ها رو به دست فراموشی سپردم ... شدم اون مریضی که پیش یه روان درمان هیپنوتیزم می شه٬ تو خواب مغناطیسی تمام گذشته اش رو به تصویر می کشه و بعد از برگشتن به دنیای واقعیت دلش می خواد همه چیز رو فراموش  کنه ... 

شاید دلیل اصلی سفر امشبم به گذشته خوندن این هفت گانه عاشقانه بود ... عاشقانه ای که اگر چه برای من خیلی وقته کهنه شده اما مثل یه عتیقه با ارزشه ... اتفاقات زیادی رو تجربه کردم ... اتفاقات بدی که اشک من مغرور و سنگی رو در آورد ... یا اتفاقات قشنگی که هنوزم با یادآوریش لبخند روی لبم مهمون می شه ... 

درسته که تمام تلاشم رو کردم که خیلی چیزها رو فراموش کنم ... درسته که خودم رو بهتر شناختم ... اما واقعا گاهی خیلی دلتنگ می شم ... 

این تنها آهنگ مناسب این پست و حال و هوای خودم و دردونه بدون سوم شخص غایبش بود ... 

کاش همیشه یادمون بمونه که زمان رو نباید از دست بدیم ... بعضی روزها دیگه تکرار شدنی نیستن ... 

نظرات 8 + ارسال نظر
نینا چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ق.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

خوشحالم که نوشتی. بنویس. نوشتن کمک بزرگیه

سارا چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

هاله عزیزم زمان همه چیز رو حل میکنه خاطرات فراموش میشه ولی پاک نمیشه...
دلت همیشه آروم عزیزم

میلاد چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ب.ظ

سلام بر هاله نازنین، خواهر همیشه با مرام

مثلا قرار بود با این دردونه، سه تایی بریم تپه های ...

حالا هی نمیریم، تا اخر درشو میبندن و نوبت به ما نمیرسه

حالا از من گفتن بود

سمیرا پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام بر روی ماه تو
من فکر میکنم وقتی میگی خاطره ، یعنی ثبت تا ابد.
خاطره ها رو میشه به یادشون نیاریم ولی نمیتونیم فراموششون کنیم،
هر وقت که اراده کنی تمامشون برات زنده میشن
فقط ماییم که به سراغشون نمیریم

تیراژه پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام

"کاش همیشه یادمون بمونه که زمان رو نباید از دست بدیم ... بعضی روزها دیگه تکرار شدنی نیستن ... "

درست میگی هاله..ولی من هنوز نفهمیدم کجای قصه اشتباه شده بود..هفت که نه...هفتاد مثنوی هم بنویسم باز هم فکر نکنم بفهمم..شاید اصلا دیگر نباید نوشت..نباید گفت...همان کهنه عشق..کهنه زخمی که دیگر نباید نیشش زد...مثل عتیقه ای باید گذاشت در گنجه و درش را بست و فقط دانستش..

و اما دلتنگی..من بیشتر برای "من" آن روزهایم دلم تنگ میشه هاله..دلتنگ آن حال و هوا و آن تیراژه ی عاشق میشم..بیشتر دلتنگ عشق میشم تا "او"..

مرسی برای آهنگ..
راستی..میدانی چقدر این دردونه خطاب کردن هایت را دوست دارم هاله بانو؟

دل آرام پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

من به اینجا رسیده بودم
"یا تو برای من نیستی یا من خودم را باور ندارم . شاید هم تقدیرمان را اشتباهی به هم بافته ایم ... "

مریم نگار یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:35 ب.ظ

سلام هاله عزیزززززم..
..ببخش که نتونستم تهران بیام ببینمت...
فقط دوروز بودم...و از صبح تا شب گرفتار..
...امیدوارم مشهد ببینمت نازنینم..

دختری از یک شهر دور چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ب.ظ

این پست تیراژه عجیب بود خیلی عجیب...
منم دوسش داشتم..
کلا احساسات آدم رو کن فیکون میکرد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد