یلدای امسال ...

 

 

هر سال یلدا برام تکرار قصه نامزدی ات بود ... حرفها اگر چه تکراری بود٬ اما دوسشون داشتم ... می گفتی آدمهای قصه ات هر سال کم و کمتر می شن ... و امسال خودت هم به جمع آدمهای رفته قصه ات پیوستی ...

امشب یک دقیقه بیشتر بدون تو ...  

                                                ... دلم برات تنگ شده ... 

 

 

ای کاش هوا سرد نبود ... 

ای کاش بخاری ها نفتی نبود ... 

ای کاش کمی دل رحم تر بودیم ... 

ای کاش حاجی های حج ندیده کمی به یاد خدا بودن ...

زندگی ...

  

 

زندگی تجربه فاصله هاست ...

شاید دلتنگی٬ شاید حسادت

وقتی می بینم چقدر با هم راحتن ... دلم ...

وقتی می بینم کلی وقت صرف می کنه تا قشنگترین گل ها رو کنار هم قرار بده که بشه یه دسته گل قشنگ ... دلم ...

وقتی می بینم چشم انتظار زنگ تلفن و به محض زنگ خوردن تمام صورتش با لبخند پوشیده می شه ... دلم ... 

وقتی می بینم تمام تلاشش رو می کنه که به موقع سر قرارش برسه ... دلم ...  

وقتی می بینم با چه ذوق و شوقی از ساعت های دیدارش تعریف می کنه ... دلم ... 

وقتی می بینم دو تایی با هم خوشن ... دلم ... 

دلم تنگ می شه برای تموم روزهای عاشقی ... روزهایی که اگر چه اونجوری که باید سپری نشد اما ...

دلم می گیره از تنهایی ... نمی دونم شاید این دلگیری چاشنی حسادت رو هم با خودش داره ... منم یه جاهایی اشتباه کردم ...

لطفا سکوت کنید ... حکم آخر ...

 

 

آنکه رفت ... 

به حرمت آنچه با خود برد 

دیگر حق بازگشت ندارد ...