من هنوز ...

خیابون تنگ و پر از ترافیک ... 

آمبولانسی که تمام سعی اش رو می کنه از بین ماشین ها راه خودش رو باز کنه ... 

۲۰۶ که پشـــت آمبولانس حرکت می کنه ... ناراحتــی و چشهای سرخـــش نگرانیش رو برمــلا می کنه... 

نفس های بریده بریده شده من ... 

آمبولانس ظرف چند لحظه ناپدید می شه ... حتی صدای آژیرش هم دیگه نمی یاد ...  

یه کلاغ به راحتی کنار باغچه نشسته ..

نتیجه چند لحظه استرس قطره های اشکی می شه که هر قدر تلاش می کنم نمی تونم مانع چکیدنش بشم ... 

من هنوز ...

تولدانه

این چندمین تولد توست؟  

و چندمین انبساط مجدد کائنات؟ 

این چندمین بار خلقت است؟ 

و چندمین انفجار سکوت؟ 

چندمین دم؟ 

چندمین آن؟ 

... امروز خورشید برایت زیباترین طلوع خویش را پیشکش کرد ...  

به پاس تمام خوبی هایت

تولدت مبارک

چه فرقی می کنه ...

چه فرقی می کنه بگم سه ماه و ده روز یا صد روز ... 

مهم اینه که من هنوز نا آرومم ... مهم اینه که من حتی یه بچه ۵ ساله رو هم که می بینم حسودی می کنم ... 

دیگه چه فرقی می کنه روزها آفتابی هستن یا ابری ... مهم اینه که من دلتنگم ... 

دیگه چه فرقی می کنه که من کجام و چی کار می کنم وقتی نیستی که نگرانم باشی ... 

وقتی یه همدانشگاهی بعد از کلی آب و تاب دادن به این که با مادرش اومده و همه کارهاش رو سر و سامون داده از لابه لای حرفهام می فهمه که دیگه نیستی کلی عذرخواهی می کنه می گم دیگه چه فرقی می کنه ... مهم همینه که نیستی ...

کنکور

جواب دانشگاه اومد ... 

کارشناسی قبول شدم ... بعد از این همه مدت ... اونم کاشان ... 

چقدر دوست داشتی ... حیف که نیستی ...