بوسه هایت

مسیر معراج است

زیر سقف خیال و خلوت و خشت ...

افشین یداللهی

شمارش معکوس شروع شده ...

یا آباد می شه یا ....

زن ها تا وقتی کم سن و سالند، عشق

برایشان همه چیز است

آب، نان، خواب، خوراک ...

چشمشان را به روی نقطه ضعفهای 

طرف مقابل می بندند.

همین که عاشقشان باشد، کفایت می کند...

دلشان گرم بوسه های یکهویی، بغل کردن های یکهویی، 

غیرتی شدن ها و قهر و آشتی کردن ها و همه این

دیوانگی های عاشقانه می شود ...

اما  هر چه سنشان بالاتر برود، 

الویت رابطه برایشان امنیت می شود نه عشق.

به دنبال یک تکیه گاه می گردند.کسی که شاید آنقدرها

عاشق نباشدولی خوب بلد است اضطراب یک زن را آرام کند...

زن ها برای اشک هایشان، دلتنگی های گاه و بیگاهشان

یک درک مردانه می خواهند.

دلشان می خواهد چشمهایشان را ببندند و برای لحظاتی 

همه ترسشان از آینده را بسپارند به یک آغوش مردانه ...

زن ها برای دنیای عمیق و بزرگشان یک مرد می خواهند ...

امروز اینقدر اذیت شدم که دلم می خواست کوله ام رو بردارم و بی خیال همه چی بشم و برم زیر بارون

باورم نمی شد،  مردک به راحتی تونست اذیتم کنه

نمی دونم طرز رفتار اون تونست اشکم رو در بیاره یا ....برای اولین بار از وجود پارتیشن وسط اتاق خوشحال بودم، حداقل اینجوری هیچ کس حال خرابم و ندید

تنها چیزی که تونست یه ذره حالم و خوب کنه پیغام سینا بود ..........

"بی تو دلتنگ ترین عابر این شهرم  من

کاش پاییز تو را باز به من پس می داد"

مهدی کمانگر


می نویسم برای توی  از دست رفته 

که هر کجای جهانی، بازگرد ...

می نویسم که بخوانی و بدانی،

جهانم خالی از هر موجودی است، 

زمانی که تو را ندارم ...

می نویسم به جبران تمام روزها و شب هایی 

که داشتمت ولی حواسم پرت روزمرگی هایم بود

می نویسم دوستت دارم برای توی از دست رفته،

که بخوانی و بازگردی

جهان کوچک من، 

کجای جهانی که هر چه جستجو می کنم،

چشمانم تو را نمی بیند ...

می گویم بازگرد و پژواک صدایم جهان را پر کرده است، 

ولی اثری از تو نیست ...

من تو را در همه عالم می جویم و در انتها

باز هم به هیچ می رسم

می نویسم که به گوش ات برسد

می نویسم که شاید کسی برایت بخواند

می نویسم خوبم که به رسم گذشته دلت شورم را نزند ...

ولی تو بدان که سرگردان و دلگیرم

دلگیر از تمام روزها و شبهایی که 

می گذرند و نبودنت را طولانی تر می کنند

می گویم دلتنگم ولی تو بخوان، 

نبودنت مرا شکسته است ...

می گویم خسته ام ولی تو بخوان، 

دلم آغوش تو را می خواهد، 

 امنیت تن تو را ...

دلم سرگذاشتن به روی شانه ات را می خواهد

عطر تنت، گرمی دستانت

دلم وجود تو را می خواهد

جهان کوچک من 

بازمیگردانمت به آغوشی که وطن توست، 

صورتت را، لبهایت را غرق بوسه می کنم 

به جبران تمام لحظاتی که نبودی ...

جای جای این کره خاکی را،

برای تو که جهان کوچک منی زیر پا می گذارم

و دنیا را به تماشا می نشانم که گاهی 

می شود یک جهان دوست داشتنی به

کوچکی "تو" داشت

و من جان می دهم برای تو

تو که جهان کوچک منی ...