به تو ای دوست سلام
دل صافت نفس سرد مرا آتش زد
چه کنم با غم خویش؟
گه‌گهی بغض دلم می‌ترکد
دل تنگم ز عطش می‌سوزد
شانه‌ای می‌خواهم
که گذارم سر خود بر رویش
و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم
ولی افسوس که نیست
دیگر ای باد صبا دست ز بختم بردار
خبر از یار نیار
دل من خاک شد و دوش به بادش دادم
مگر این غم ز سرم دور شود
ولی انگار نشد
بگو ای دوست چرا دور نشد؟
من تماشای تو می‌کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی ....

6

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

داریم با هم حرف میزنیم که بی مقدمه می گه:

دهه شصتی ها کلاً مشکل دارن

صورتم شبیه علامت سوال می شه

می خنده و می گه:

همگی یه جوری هستید، زیادی مغرور و لجبازید، همدیگر رو دوست دارید اما نمی گید فقط بلدید همدیگر رو عذاب بدید

اما دهه هفتادی ها اینجوری نیستن، کلاً رو بازی می کنن ........


5

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

می‌روم تا که فراموش کنم چشم تو را
می‌روم تا که در آغوش کشم یاد تو را
و هوای هوس وصل تو را، خواب تو را
و نگاهت که جهان است و جهان در نگهت
شود آیا که فراموش کنم چشم تو را
تا بسوزم و کنم خاک، غزل‌های تو را
تو حریفی و خزان بود که پایان من است
سوگ باران و بهاران همه آواز من است
گنه از دیده من بود و نگاهی نگران
که مرا دید و ربود و گذر کرد چون باد

دست در دست خیالت به بیابان بروم
تا به آتش بکشانم لب خاموش تو را
موج وهم است و جنون من و دریای عذاب
و سرابی که مرا برد به این دِیر خراب
حال دیوانگی من بنگر، هیچ مگو
بشنو نغمه دیوان پریشان مرا

می‌روم تا که فراموش کنم چشم تو را
می‌روم تا که در آغوش کشم یاد تو را
و هوای هوس وصل تو را، خواب تو را
و نگاهت که جهان است و جهان در نگهت ....