-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1398 00:00
دو تا درس خیلی مهم اونی که می گفت دوستت داره یه دروغ گوی مطلقه ... اونی رو هم که خودش رو می زنه به ندیدنت جدی بگیر ، نمی خواد تو رو ببینه ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مردادماه سال 1398 22:00
دوستت دارم شبیه دیروز و تمام آن روزهایی که حسابش را تنها خورشید می داند گفته بودم که جهانم با تو رنگی است؟! هر جا که نگاهم می رود و هر کس که سلامم می دهد باز تویی ... حتی من در سیاه و سفید چشمهایت باز هم تو را می بینم ... اما خودم را خاطرم نیست! شبیه چه کسی بوده ام !؟ نمی دانم ... ما به اندازه پلک زدنی از هم دوریم و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 مردادماه سال 1398 22:00
باید یه بار دیگه بیام سراغت سراغ خودم رو ازت بگیرم اگه لازمش نداری ازت پسش بگیرم اگه هیچ کدوم هم نشد به درک یه بار دیگه بیینمت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1398 22:00
صدای بلند آهنگ داغی هوا ثانیه های قرمز کشدار چراغ سر چهارراه یه ذهن آشفته سر درد خستگی و کلافگی دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی ملغمه ای از احساسات که حال خرابی واست می سازه ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1398 21:30
دقیقا نه دقیقه و بیست و سه ثانیه مخم رو خورد دست آخر هم به این نتیجه رسید که موندم رو دست خودم و خونواده ام آقا مگه زوره، نمی خوام از این مملکت برم اصلا می خوام تا آخر عمرم تنها زندگی کنم چرا کسی فکر نمی کنه که به جایی رسیدم که خودم می تونم برای خودم تصمیم بگیرم الان در حال حاضر تنها کاری که برام تو اولویت نیست اینه...
-
۳
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1398 00:58
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1398 22:00
هنوزم تو شب هات اگه ماه و داری من اون ماه و دادم به تو یادگاری ...
-
پله پله تا ملاقات خدا
سهشنبه 22 مردادماه سال 1398 21:31
دراز کشیدم روی زمین، اونقدر سردمه که پاهام بی حس شدن، پتو رو می پیچم دورم چشمام رو می دوزم به آسمون انگار فقط کافیه دستام رو دراز کنم تا بتونم دونه دونه ستاره ها رو بردارم و تو مشتم جا بدم ......... نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه و سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مردادماه سال 1398 22:00
می رم سفر، یه سفرکوتاه یه روز و نیمه ... قسمت مهمش اینجاست که می رم جایی که هیچ وقت تصور رفتنش رو نداشتم، که البته قرار بود برم و نشد می رم کویر گفتم که اگه منم که باید به چیزی که می خوام برسم و رسیدم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1398 23:13
اگه منم که باید به چیزی که می خوام برسم .... و می رسم :-)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1398 22:00
زندگی یه جریان از خواستن ها و نخواستن هاست زندگی همون چیزیه که تو دلت می خواد اما نمی شه....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1398 22:00
به من فرصت بده برگردم از من به تو برگردم و یار تو باشم به من فرصت بده باز از سر نو دچار تو ، گرفتار تو باشم ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مردادماه سال 1398 22:00
گاهی که می شینم و فکر می کنم می بینم "نه" گفتن هم واسه خودش لذتی داره که من ازش بی خبر بودم این که تمام قد بایستی و بگی نمی خوام، بدون اینکه به این فکر کنی که مثل همیشه سکوت کنی مبادا که کسی دلخور بشه این که بفهمی زندگی خودت رو باید داشته باشی و بیشتر به خودت برسی این روزها خیلی حرفها و اتفاق ها هست که تجربه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مردادماه سال 1398 22:00
خیال خنده های تو، شد آرزوی هر شبم به چشم های تو قسم، که جان رسیده بر لبم خزان شد و نیامدی عزیز لحظه های من اگر ندیدمت تو را تو گریه کن برای من ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مردادماه سال 1398 19:57
دلم رفتن و دل کندن می خواد دلم سفر می خواد .... حتما باید برای رفتن به هرمز و هنگام برنامه بذارم ... به چابکسر قول دادم ... و رفتن به "رغز" رغز برای من یه هدف بزرگه ... یه جور اعلان جنگه ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مردادماه سال 1398 22:00
جنگ رو با مهر و مهتاب تکین حمزه لو شناختم با قطعه شهر خاموش کیهان کلهر مسخ شدم با دیدن تنگه ابوقریب ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1398 22:00
هر بار که می بینمش تکیده تر شده اما هنوز لبخندش رو حفظ می کنه درست شبیه کسی شده که دکتر جوابش کرده و براش یه مدت محدودی زمان برای نفس کشیدن داده ... گوشه نشینی اش رو ول کرده، دادها و ضجه هاش رو زده، گریه هاش رو کرده و حالا یه جور دیگه زندگی می کنه، امیدی نداره اما لبخند می زنه و متفاوت نگاه می کنه، خیابون ها رو جور...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1398 23:32
می خواستم برم کویر، عجیب ذوق زده بودم فقط منتظر یه جواب بودم ... جواب لعنتی آخرای شب رسید، هنوز خوشی اون رو داشتم مزه مزه می کردم که دیدم گروه ظرفیتش کامل شده ... چقدر دلم سوخت ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مردادماه سال 1398 22:00
اگر یک تکه نخ و سوزن داشتم خودم را به تو می دوختم ... مثل دکمه پیراهنت، باوقار سر بر سینه ات ... خوشبخت ترین دکمه دنیا بودم درست روی قلبت ... چیستا یثربی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مردادماه سال 1398 18:42
چهل و هشت ساعته که زمان و مکان گم شده برام بعد از چند ماه تیکه اصلی پازلم رو پیدا کردم، حالا پازلم کامل شده اما خودم به هم ریختم ... با این که هوا به شدت گرمه اما می رم پی قدم زدن شاید بتونم فکرم رو نظم بدم و آروم بشم ... مشکل اصلی اینجاست که تیکه تقریبا جلوی چشمم بوده و فقط کافی بود من یه ذره بیشتر دقت می کردم که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مردادماه سال 1398 22:00
سر تا سر این بحر پراکنده سحاب است حال قمر و شمس و زمین بی تو خراب است حتی اگر اندوه تو در سینه بریزم رسواتر از آنم که به آیینه گریزم من آیینه گریزم ... صدایم بزن صدایم بزن صدایم بزن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1398 22:00
با این که می دونم دوستم نداره ( البته اصلا تعجب نداره چون تعداد کسایی که من رو دوست دارن به اندازه انگشتهای یک دست هم نیست) اما دقیقا جایی که فکرش رو هم نمی کنم گاهی حرفهایی می زنه که دلم می خواد رسما فریاد بزنم و بگم عاشقشم ...و حسرت بخورم که کاش فقط یه ذره دوستم داشت ...کاش ...
-
۲
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1398 21:00
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مردادماه سال 1398 22:00
می دانم با بوی باران برخواهی گشت و دانه های باران گواه آمدنت خواهند شد کاش زودتر باران ببارد ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 تیرماه سال 1398 22:00
فکر زنجیری کنید ای عاقلان بوی گیسویی مرا دیوانه کرد پیش هر بیگانه گویم راز خود آشنا رویی مرا دیوانه کرد .... ای مسلمانان به فریادم رسید طفل هندویی مرا دیوانه کرد می زنم خود را به آتش بی دریغ آتشین خویی مرا دیوانه کرد ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 تیرماه سال 1398 22:00
نقطه امن جهان شیب کم شانه توست ...
-
۱
شنبه 29 تیرماه سال 1398 18:00
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 تیرماه سال 1398 22:00
شب به شب دلتنگتر میشوم بدون آنکه به یاد بیاورم چرا. مگر قرار نبود فراموشم شوی پس چرا هنوز هم هر شب دلم برای "شب بخیر"هایت تنگ میشود باور کن، مقصر من نیستم این تویی که در سرم، بینهایت پُر رنگی سید علی صالحی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 تیرماه سال 1398 03:00
امروز از اون روزای خوب و قشنگ بود خوشیش زیر پوستی قلقلکم می داد، حتی الان که دارم ازش می نویسم هم کلی حس های خوب تو رگهام تزریق می شه امشب پدر و دختری با هم قرار بود بریم مهمونی یادم نیست آخرین باری که اینجوری رفتیم مهمونی کی بوده .... با خیال راحت دوش گرفتم، آهنگ فرانسوی مورد علاقه این روزهام رو گذاشتم و سر صبر آرایش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1398 22:00
باران شبانه را دوست دارم نیمه های شب چراغ روشن پارک ها و ماشینی که دور می شود به سرعت زندگی. شمس لنگرودی_ دوباره زندگی