هر بار که می بینمش تکیده تر شده اما هنوز لبخندش رو حفظ می کنه

درست شبیه کسی شده که دکتر جوابش کرده و براش یه مدت محدودی زمان برای نفس کشیدن داده ...

گوشه نشینی اش رو ول کرده، دادها و ضجه هاش رو زده، گریه هاش رو کرده و حالا یه جور دیگه زندگی می کنه، امیدی نداره اما لبخند می زنه و متفاوت نگاه می کنه، خیابون ها رو جور دیگه ای قدم می زنه، مسیرش رو از کوچه هایی که تا به حال ازشون ردنشده ادامه می ده، سعی می کنه همه چیز رو به خاطرش بسپره، دلگیری از کسی نداره، انگار از عالم و آدم گذشته و همه رو بخشیده، وقتی نگاهش می کنی ادمی رو می بینی که جلا داده شده .... رها از همه چیز اما هنوز هم عاشقه ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد