-
10
شنبه 30 آذرماه سال 1398 12:00
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آذرماه سال 1398 11:57
یلدای پارسال رو خیلی خوب یادمهدقیق یادمه که تو چه وضعی بودم و بی چی فکر می کردم ....پشیمون از تصمیمی که گرفتم نیستماما از روزهایی که گذشت دلگیرم یلدای امسال با سال پیش زمین تا آسمون فرق داره و ......تا یلدای سال دیگه چی بشه نمی دونم .....کاش خاطره انگیز بشه ... کاش بگذره تمام این دلخوری ها و دلگیریکاش بگذریم از تمام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آذرماه سال 1398 22:00
هوا کاملاً تاریک شده، شرکت هم تقریباً از همکارها خالی شدهخسته از در می رم بیرون که برم سمت خونهاز خیابون که رد می شم می بینمش که اون سمت خیابون ایستاده و منتظره که رد بشه و بیاد داخلمی رم جلوش و خسته نباشید می گم، دارم رد می شم که یه لحظه از حرفش هنگ می کنم خسته نباشی، برسونمت تا سر خیابون یا میری؟؟؟؟؟ناخودآگاه می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آذرماه سال 1398 22:00
کنار میزم یه پنجره است که مشرف به یه پارک جمع و جوره امروز دو نفر نشسته بودن رو نیمکت ... دقیقا جلوی چشم من ....نمی شد نگاهم بهشون نیفته ... یعنی جایی که نشسته بودن دقیقا تو تیرس نگاه من بود ....شاید یکی دو ساعتی نشسته بودن و می گفتن و می خندیدن و شوخی می کردن ...و من به این فکر می کردم که از اوقات باهم بودنشان نهایت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آذرماه سال 1398 22:00
نشستم روی زمین جلوی بخاری و زانوهام رو بغل کردمنشسته روی زمین و شمعدون های جهیزیه زن اول شوهرش رو با دقت بسته بندی می کنه بی اختیار به نحوه پیچیدنش دقت می کنم و به این فکر می کنم که برای عید امسال حتمی می ذارمش سر سفره هفت سین و به یاد گذشته ها روشنشون می کنم ...نا خودآگاه خودم رو می کشم جلو و یه دسته روزنامه برمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آذرماه سال 1398 22:00
به طرز عجیبا غریبایی خیلی راحت رضایت می دم که من رو برسونه خونهتو تمام مدتی که نشسته بودم تو ماشین داشتم به این فکر می کردم که چی شد؟؟؟؟نمی دونم دارم چی کار می کنم ...................من چرا دارم اینجوری عوض می شم .................................................................................حال دیوانگی من بنگر هیچ...
-
9
دوشنبه 18 آذرماه سال 1398 10:00
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آذرماه سال 1398 14:00
امروز صبح زود یه دوست جدید پیدا کردم ....آبتین اولین نفری که روی خوش بهم نشون داد ....
-
8
یکشنبه 17 آذرماه سال 1398 13:37
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آذرماه سال 1398 22:00
چرا درد و می فهمی و درمون نمی شی .......................................
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 آذرماه سال 1398 22:00
براش پیغام می ذارم که من دارم اثاث کشی می کنم، وسایل بابات مدتهاست که اینجاستچی کارشون کنم؟در جوابم احوالپرسی می کنی و می گه به سلامتی کجا منتقل می شی؟ شوهر کردی؟الان نفهمیدم اثاث کشی ارتباط مستقیم با ازدواج داره؟؟؟؟؟؟در جوابش فقط می نویسم نه خیررررر مجردانه دارم منتقل می شم سر خونه و زندگی ام ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آذرماه سال 1398 22:00
رفتنت هم سخت بود هم خیلی درد داشتخداحافظ هم بازی بچگی های من ....در آرامش باشی ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آذرماه سال 1398 22:00
قصه بیست و هفت ساله خونه رو بالاخره بابا نقطه گذاشت جلوش ...خونه ای که هم شادی داشت و هم غم، هم گریه داشت و هم خنده، هم عروسی داشت و هم عزا ...اولین باری که وارد خونه شدیم رو با اینکه خیلی کوچیک بودم اما یادمه ... چشمای مامان می خندید ...سه ماه تمام طول کشید تا اثاث کشی کردیم، مامان همه جا رو با صبر و حوصله تمیز می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آذرماه سال 1398 19:49
یه گوشه از ده گوشه جدا شد ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آذرماه سال 1398 12:41
شروع می کنم به تمیز کردن به این فکر می کنم که یه بار می شورم و تمیز می کنم دیگه ... عوضش دیگه خیالم راحته پشتم بهشه که می شنوم می گه:انگار همین دیروز بود که تو بغلم می شست و این بار منم که ذهنم پر می کشه به گذشته ...چقدر خوووب بود کم و کسری زیاد بود اما همه چیز خوب بود ...الانم خوبه اما کم و کسری اش خیلی بیشتره ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آذرماه سال 1398 22:00
وطنمثل قسمت چپ سینه ست!وطن شبیه پدره. هر چقدر از پدر و نامهربانی هاش، خشم، غضب و تلخی هاش به ستوه اومده باشی اما موقع ترکش، احتمالا چیزی درست در سمت چپ بدنت، تیر می کشه و زمین گیرت می کنه. از خون تو، اما علیه توست. جزئی از تو اما نامهربان با تو.برای همینه که دلت، رفتن می خواد، اما مگه آدم می تونه از جایی که بهش تعلق...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1398 22:00
واتساپ، مسنجر رو کشت! یوتویوپ، تلویزیون رو کشت! سی دی ها، کاست ها رو کشتند! فلش مموری ها، سی دی ها رو کشتند! موبایل، تلفن ثابت رو کشت! اس ام اس، نامه رو کشت! پول، عشق واقعی رو کشت! آرایش، زیبایی طبیعی رو کشت! اما مهمترنش! اینجاش خیلی تلخه ... انسانها، انسانیت رو کشتند!!!! در خیلی جاها
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آذرماه سال 1398 22:00
سیل غارتگر اومد از تو رودخونه گذشت پل ها رو شکست و برد، زد و از خونه گذشت ... دست غارتگر سیل خونه رو ویروونه کرد پدر پیرم و کشت، مادر و دیوونه کرد حالا من موندم و این ویرونه ها پر خشم و کینه دیونه ها من خسته، من زخمی، من پاک می نویسم آخرین حرف رو خاک کی می آد دست توی دستم بذاره تا بسازیم خونمون و دوباره ....
-
7
دوشنبه 4 آذرماه سال 1398 15:24
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1398 22:00
به تو ای دوست سلام دل صافت نفس سرد مرا آتش زد چه کنم با غم خویش؟ گهگهی بغض دلم میترکد دل تنگم ز عطش میسوزد شانهای میخواهم که گذارم سر خود بر رویش و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم ولی افسوس که نیست دیگر ای باد صبا دست ز بختم بردار خبر از یار نیار دل من خاک شد و دوش به بادش دادم مگر این غم ز سرم دور شود ولی انگار...
-
6
دوشنبه 27 آبانماه سال 1398 08:28
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آبانماه سال 1398 22:00
داریم با هم حرف میزنیم که بی مقدمه می گه: دهه شصتی ها کلاً مشکل دارن صورتم شبیه علامت سوال می شه می خنده و می گه: همگی یه جوری هستید، زیادی مغرور و لجبازید، همدیگر رو دوست دارید اما نمی گید فقط بلدید همدیگر رو عذاب بدید اما دهه هفتادی ها اینجوری نیستن، کلاً رو بازی می کنن ........
-
5
یکشنبه 26 آبانماه سال 1398 15:25
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آبانماه سال 1398 22:00
میروم تا که فراموش کنم چشم تو را میروم تا که در آغوش کشم یاد تو را و هوای هوس وصل تو را، خواب تو را و نگاهت که جهان است و جهان در نگهت شود آیا که فراموش کنم چشم تو را تا بسوزم و کنم خاک، غزلهای تو را تو حریفی و خزان بود که پایان من است سوگ باران و بهاران همه آواز من است گنه از دیده من بود و نگاهی نگران که مرا دید و...
-
4
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1398 22:00
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آبانماه سال 1398 22:00
نمی دونم چند دقیقه است که بی حرکت تو تاریکی ایستادم و دارم به صدای دریا گوش می دم و به یه نقطه نگاه می کنم ...صداش رو که کنار گوشم می شنوم ناخودآگاه تکون می خورم ... با یه شادی کودکانه دستاش رو بهم می زنه و می خنده و می گه بالاخره تونستم بترسونمت، کجایی تو دختر؟اون خوشحال از ترسوندن من و من تو فکر این همه شباهت تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آبانماه سال 1398 09:55
خوشحالم از این که دارمت از این که کنارمی تو خلاصه شده زندگی منی تولدت هزار بار مبارک عزیزززم .....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آبانماه سال 1398 22:00
سرم رو می ذارم روی پاهاش، انگشتاش رو لابه لای موهام حرکت می ده، پر می شم از حس آرامش ..... چشمام رو می بندم ، با انگشتاش پیشونیم رو ماساژ می ده انگار می خواد گره های ذهنی ام رو آهسته آهسته با نوک انگشتاش باز کنه ... فکرم رو رها می کنم، باید یه تصمیم بگیرم ... من آخرین تلاشم رو هم کردم ولی نشد ... این یعنی من هیچ قدرتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1398 22:00
چقدر خوش بین بودم که فکر کردم همه چیز درست میشه ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1398 08:08
امروز از اون روزای تاریخ قشنگه 98/08/08