-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آبانماه سال 1398 22:00
هوا سرد شده تو هم که دوری می کنی مگه آدم چقدر لباس گرم داره؟ سرما می خوره خوب ...!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آبانماه سال 1398 22:00
گفته بودم؛ فراموشی زمان می خواهد ... اشتباه بود فراموشی زمان نمی خواهد فراموشی دل می خواست که آن هم پیش تو ماند ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آبانماه سال 1398 22:00
امروز دلم برای داشتنت پر که نه ... پرپر می زند! برای بودنت، برای آغوشت اینکه سرم را بگذارم روی شانه ات بعد ببینی که چطور با همین شانه ات آرام می شوم امروز دلم خیلی تو را می خواهد ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1398 22:00
مهر تمام تلاشش رو کرد تا سایه پر مهرش رو کشدار کنه اما در نهایت باید تموم می شد ... بی رحم ترین قطعه پاییز چنین است: باران بزند، شعر بیایید، تو نباشی!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1398 22:00
بوسه هایت مسیر معراج است زیر سقف خیال و خلوت و خشت ... افشین یداللهی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1398 14:00
شمارش معکوس شروع شده ... یا آباد می شه یا ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 مهرماه سال 1398 22:00
زن ها تا وقتی کم سن و سالند، عشق برایشان همه چیز است آب، نان، خواب، خوراک ... چشمشان را به روی نقطه ضعفهای طرف مقابل می بندند. همین که عاشقشان باشد، کفایت می کند... دلشان گرم بوسه های یکهویی، بغل کردن های یکهویی، غیرتی شدن ها و قهر و آشتی کردن ها و همه این دیوانگی های عاشقانه می شود ... اما هر چه سنشان بالاتر برود،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 مهرماه سال 1398 22:00
امروز اینقدر اذیت شدم که دلم می خواست کوله ام رو بردارم و بی خیال همه چی بشم و برم زیر بارون باورم نمی شد، مردک به راحتی تونست اذیتم کنه نمی دونم طرز رفتار اون تونست اشکم رو در بیاره یا ....برای اولین بار از وجود پارتیشن وسط اتاق خوشحال بودم، حداقل اینجوری هیچ کس حال خرابم و ندید تنها چیزی که تونست یه ذره حالم و خوب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 مهرماه سال 1398 22:00
می نویسم برای توی از دست رفته که هر کجای جهانی، بازگرد ... می نویسم که بخوانی و بدانی، جهانم خالی از هر موجودی است، زمانی که تو را ندارم ... می نویسم به جبران تمام روزها و شب هایی که داشتمت ولی حواسم پرت روزمرگی هایم بود می نویسم دوستت دارم برای توی از دست رفته، که بخوانی و بازگردی جهان کوچک من، کجای جهانی که هر چه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1398 22:00
راستش را بگو شانه ات بهانه سرم را نمی گیرد؟؟؟؟ انگشتانت بهانه نوازش موهایم را نمی گیرد؟؟؟؟ فقط راستش را بگو ...... ............... می دانی انگشتان من اما بهانه می گیرند چون دیگر انگشتانت فاصله میان انگشتانم را پر نمی کند ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مهرماه سال 1398 04:52
نگاه کن بدون تو خراب تر ز بم شدم ........ همیشه اون چیزی نمی شه که آدم دلش می خواهد ... دیگه کاری ازمن بر نمی یاد ... تمام .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مهرماه سال 1398 22:00
من و چه به مهر و دلبریهاش .....!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 مهرماه سال 1398 22:00
امروز همه جا تعطیل است سرم اما شلوغ است دارم به تو فکر می کنم ! شمس لنگرودی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1398 22:00
پنج شنبه که از عصرش گذشت به کل دنیا پشت کن و از نداشتن ها و نخواستن ها بنویس از عصر پنج شنبه است که انسان دلش می گیرد ... غروب جمعه بهانه است ...!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1398 22:00
من هنوز هم دوستت دارم حتی بیشتر از دیروز .......... تو شاید بتوانی فراموشم کنی اما قدرت حکمرانی بر من و احساسم را نخواهی داشت ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مهرماه سال 1398 22:00
چالش سفرهای سه ماهه تابستانی تموم شد اعتراف می کنم کار خیلی سختی بود، خیلی خیلی سخت اما در عین حال عجیب، شیرین و دوست داشتنی بود. این که تنهایی تونستم برم سفر، این که تونستم جلوی بقیه بایستم و بگم من می خوام مستقل عمل کنم سخت بود اما انجام شدنی بود و من انجامش دادم تو سفر اول محسن واقعا کمک کرد، شاید اگه کمکهاش و حضور...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 مهرماه سال 1398 22:17
آسمون هم بالاخره دل سبک کرد ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 مهرماه سال 1398 22:00
آنقدردرگیر من بوده ای که بعد از رفتنم باید تا آخر عمر تظاهر کنی عاشق کسان دیگری تظاهر کنی عاشقانه کنارشان می خوابی تظاهر کنی عاشـــــق من شدنت اشتباه بود تظاهر کنی من لیاقت عشق تو را نداشتم و به دروغ بگویی من دروغ می گفتم و .... خودت می دانی هیچ کدام این ها واقعیت ندارد تو تا آخر عمر دچار من خواهی بود و تظاهر می کنی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 مهرماه سال 1398 22:00
روم به جای دیگر، دل دهم به یار دیگر هوای یار دگر دارم و دیار دگر به دیگری دهم این دل که خوار کرده توست چرا که عاشق نو دارد اعتبار دگر ... وحشی بافقی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1398 22:00
هیچ وقت دوست نداشتم تو قالب یک نفر دیگه دیده بشم یا قرار باشه جاش رو پر کنم خودم این کار رو با کسی نکردم و اجازه هم نمی دم کسی با من این کار رو بکنه ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهرماه سال 1398 08:43
لطفا کوتاه بیا! قدم به بوسیدنت نمی رسد .........................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1398 22:00
چیزی به آمدن پاییز نمانده همان پاییزی که قول داده بودی با هم و در کنار هم روی برگهایش قدم می زنیم قول تو که ، قول نبود پاییز هم با مهرش تا ساعاتی دیگر می آید پس من می مانم و حسرت قدم زدنهایم با تو ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 شهریورماه سال 1398 22:00
به خودم قول داده بودم دیگه اسیر نگاه یه جفت چشم تو آیینه نشم و نشدم .... حالا هم قول می دم که دیگه گرمای دست هیچ کسی رو باور نکنم ... و هیچ بار سومی در کار نخواهد بود ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1398 22:00
هیچ وقت در برابر من سکوت نکن من از سکوت واهمه دارم سکوت اصلا علامت رضایت نیست من هر چه سکوت دیدم همان رفتن بود !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1398 03:05
تکه ای از بهشت در حد فاصل بین شانه های توست که من به خاطرش حاضرم معصوم ترین آدم جهان باشم ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریورماه سال 1398 22:00
هر کسی یا روز می میرود یا شب من شبانه روز ... سجاد افشاریان
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 شهریورماه سال 1398 22:00
دلم از حسرت این سوخت که در یاد تو باشم هم یار تو و جان تو و روح تو باشم دلم از حسرت این سوخت که ای لعل روان بخش آرامش جان بخش نفسهای تو باشم دلم از حسرت این سوخت که گلخند لبانت از یاد من و عشق من و مهر تو باشد دلم از حسرت این سوخت که چون آهوی مشکین دربند و گرفتار و هواخواه تو باشم دلم از حسرت این سوخت که ای گوهر تابان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1398 22:00
اگر می دانستی تا کجا دوستت دارم فکر رفتن به سرت نمی زد آرام در قلبم می نشستی زندگی ات را می کردی من هم دیگر قرار نبود تا آخر عمر با تنها عکس جامانده از تو دیوانه وار حرف بزنم ! زهرا مصلح
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1398 22:00
هر کسی می تواند موهایم را ببافد اما هیچ کس مثل تو نمی تواند با موهایم " شعر " ببافد ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1398 22:00
بعضی مواقع به طرز غیر قابل باوری ناراحتم می کنه اما وقتی با خوشحالیم آنچنان از ته دل می خنده و شاد می شه یا با ناراحتیم اشک می ریزه ترجیح می دم فراموش کنم که گاهی یواشکی یه بدی هایی هم داره چقدر خوبه که دارم یاد می گیرم منعطف تر باشم مهم نیست که کسی این موضوع تغییر کردن ام رو می فهمه یا نه مهم اینه که بتونم خودم از...