دلم از حسرت این سوخت که در یاد تو باشم

هم یار تو و جان تو و روح تو باشم

دلم از حسرت این سوخت که ای لعل روان بخش 

آرامش جان بخش نفسهای تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که گلخند لبانت

از یاد من و عشق من و مهر تو باشد

دلم از حسرت این سوخت که چون آهوی مشکین

دربند و گرفتار و هواخواه تو باشم  

دلم از حسرت این سوخت که ای گوهر تابان

نازنین ناز تو و مونس و غمخوار تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که پاکیزه سرشتم

همچو جامی می و می خوار تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که در کوی تو ای گل

خیزان و فتان در پی گیسوی تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که ای چشمه جاری

همچو تشنه محو و سیراب، ز دیدار تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که آیینه قلبت

منقوش ز تصویر من و آبی احساس تو باشد 

دلم از حسرت این سوخت که ای ابر گرانقدر

قطره باران شده بر روی تو ریزم 

دلم از حسرت این سوخت که ای شاه بتانم

پیک خوش خبر و مژده دلشاد تو باشم  

دلم از حسرت این سوخت که ای باد بهاری 

برگی شوم و در پی دستان تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که ای جنگل سرسبز

در عمق زمین، ریشه ای از روح تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که ای ساحل آرام

موجی شده و مأمنم آغوش تو باشد 

دلم از حسرت این سوخت که ای آتش نمرود  

خاکستری از باغ و گلستان تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که در کنج نگاهت  

حکاک و نگارنده و معشوق تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که در بودنت ای ماه 

هاله ای از نور درخشان تو باشم ...

این چند خط حدودا برای سال ۸۹ ، یه جاهایی باید ادیت می شده که نشده

فقط موندم چرا الان دیگه نمی تونم بنویسم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد