چالش سفرهای سه ماهه تابستانی تموم شد

اعتراف می کنم کار خیلی سختی بود، خیلی خیلی سخت اما در عین حال عجیب، شیرین و دوست داشتنی بود.

این که تنهایی تونستم برم سفر، این که تونستم جلوی بقیه بایستم و بگم من می خوام مستقل عمل کنم سخت بود اما انجام شدنی بود و من انجامش دادم

تو سفر اول محسن واقعا کمک کرد، شاید اگه کمکهاش و حضور گاه و بیگاهش نبود نمی تونستم از پسش بر بیام

تو سفر دوم حضور ثریا و سودابه همه چی رو کامل کرد

و تو سفر سوم حضور امیر که به وضوح تلاش کرد خودم رو به خودم نشون بده

هیچ وقت فکر نمی کردم اون تصمیم تو اون ساعت شب تو اون روز کذایی اینجوری زندگیم رو عوض کنه، اون روز برای خودم یه مجازات تعیین کردم تا یادم بمونه دیگه حق ندارم منتظر کسی باشم. از اون شب حدود پنج ماه گذشته و امروز شدم آدمی که داره خودش رو برای چالش سه ماهه پاییز آماده می کنه

نمی دونم چی در انتظارمه، مطمئنا بد نخواهد بود چون به خودم ایمان دارم که تصمیم اشتباهی نخواهم گرفت و انتخاب غلطی هم نخواهم داشت

من تو این چند وقته خیلی چیزها یاد گرفتم

یاد گرفتم نترسم، یاد گرفتم صبورتر باشم، یاد گرفتم که بد نیست اگه روی کارهایی که دوست نداشتم پافشاری نکنم، یاد گرفتم به اطرافیانم "نه" بگم و مهمتر از همه یاد گرفتم که بگذرم از تمام مرزهایی لعنتی که چه خودم و چه دیگران برام گذاشته بودن، که بگذرم از گذشته ... نمی گم همه چی درست شده، نه، من راه درازی دارم، هنوز هم گاهی اینقدر حالم بد می شه یا دلتنگ می شم که نفس کشیدن برای عذاب می شه اما می دونم می گذره و سعی می کنم سخت تر از این چه که هست نشه

نظرات 1 + ارسال نظر
کسی که پشت میزش نمی شینه! شنبه 13 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 10:33 ق.ظ

نمی دونی چقدر خوشحال شدم این پست رو خوندم. این چیزی بود که من تو تمام سال های دوستی مون ازت انتظار داشتم.
تو لایق روزهای شاد و آفتابی هستی.
خیلی خیلی خیلی زیااااااااااااااااااااد برات خوشحالم هاله جونم.زندگیت بر مدار شادی و پیروزی باشه تا همیشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد