نمی بخشمت

تو این مدت تجربه های زیادی رو به دست آوردم ... اما با وجود تمام این تجربه ها نتونستم راهم رو انتخاب کنم ... 

سالهاست ازت متنفر شدم ... باهات گفتم و خندیدم اما هر بار با دیدنت فقط سعی کردم خودم رو کنترل کنم ... راستش یه جورایی شده بودی راه فرار من ... اوایل از این که در موردم اشتباه کرده بودن عذاب می کشیدم اما بعدا به مرور فهمیدم اینجوری خیلی بهتره ... هیچ کس بهم شک نمی کرد ... 

تو سالها پیش با زندگیم بازی کردی ... بازی که خیلی چیز ها رو ازم گرفت ... نمی گم خودم هم بی تقصیر بودم اما هیچ وقت نمی بخشمت ... 

همه چیز داشت خوب پیش می رفت ... اما تو ... چقدر دوست داشتم اون لحظه منم سرت داد بزنم ... شاید یه کم آرامش پیدا می کردم اما تنها کاری که تونستم بکنم فرار بود ... انگار اشکهام فقط منتظر بودن از شهر خارج بشم ... تا خود عوارضی تهران بی صدا اشک ریختم ... مهم نبود بغل دستیم چه فکری می کرد ... با هر آهنگی داغ دلم انگار تازه تر می شد ... کاش نمی یومدم ... 

کهنه عشق

دیگه حساب زمان از دستم در رفته ... نمی دونم چند روز و ماه و سال رو گذروندم ... خیلی از خاطره ها رو به دست فراموشی سپردم ... شدم اون مریضی که پیش یه روان درمان هیپنوتیزم می شه٬ تو خواب مغناطیسی تمام گذشته اش رو به تصویر می کشه و بعد از برگشتن به دنیای واقعیت دلش می خواد همه چیز رو فراموش  کنه ... 

شاید دلیل اصلی سفر امشبم به گذشته خوندن این هفت گانه عاشقانه بود ... عاشقانه ای که اگر چه برای من خیلی وقته کهنه شده اما مثل یه عتیقه با ارزشه ... اتفاقات زیادی رو تجربه کردم ... اتفاقات بدی که اشک من مغرور و سنگی رو در آورد ... یا اتفاقات قشنگی که هنوزم با یادآوریش لبخند روی لبم مهمون می شه ... 

درسته که تمام تلاشم رو کردم که خیلی چیزها رو فراموش کنم ... درسته که خودم رو بهتر شناختم ... اما واقعا گاهی خیلی دلتنگ می شم ... 

این تنها آهنگ مناسب این پست و حال و هوای خودم و دردونه بدون سوم شخص غایبش بود ... 

کاش همیشه یادمون بمونه که زمان رو نباید از دست بدیم ... بعضی روزها دیگه تکرار شدنی نیستن ... 

قدردانی به پاس تمام خوبی های شما

چقدر خوبه که بدونی تنها نیستی ... چقدر خوبه که درست لحظه ای که فکر می کنی هیچ کسی نیست اطرافت پر بشه از آدمهای خوب و دوست داشتنی ... 

تشکر از مهربان دوست داشتنی و آقای اسحاقی که با هدیه زیباشون و این پست خجالتم دادن  

تشکر از دلارام عزیز برای هدیه قشنگ و پست دلنشین ترش وهمین طور تشکر از سمیرای عزیز  

تشکر از خواهر بزرگه و خواهر وسطی عزیز و نازنینم که واقعا شرمنده ام کردن   

تشکر از بابا محمود دوست داشتنی و آناهیتای عزیز

تشکر از مولول عزیز٬ میلاد٬ محمد٬ تیراژه٬ دنیز٬ هلیا٬ جناب تمدن٬ مامانگار مهربون٬ نینا٬ فرزانه همیشه خندان ٬ بهنام٬ خانم زائر عزیز٬ کیانا٬ محدثه٬ نیما٬ جناب محمد پور٬ محبوب٬ سارا٬ هاله٬ نرگس دوست داشتنی٬ الهام٬ علیرضا٬ صالی٬ گل گیسو٬ عارفه٬ آذرنوش و فاطمه شمیم یار عزیز ...  

تشکر از همه شمایی که یک روز خاطره انگیز رو برام رقم زدید ...

آغاز بیست و نهمین بهشت

دختر چهل گیس بهار 

                             سرخی خوشرنگ انار 

                                                           دردونه ماه و نسیم 

                                                                                     عطر همیشه موندگار ... 

تنها و تنها امیدوارم که این بیست و نهمین بهشت خاطرات خوشی رو تو پایان دهه بیست برام رقم بزنه و خاطرات بد رو برام کمرنگ کنه ... 

پس به امید روزهای خوش ... سلام بیست و نهمین بهشت ...

بازاری

 

 

جماعت بازاری اسمش روشه : بـــا  زاری 

هر وقت ازش بپرسی اوضاع چطوره؟ با زاری می گه خـــــراب اما وضعش از همه بهتره ...