در کل روز خسته کننده ای بود

شاید سخت تر ازهمش رفتن ختم بود ...

هفت سال بود  جسارت پیاده رد شدن از اون یه تیکه رو نداشتم چه برسه به این که برم داخل ....

اما امروز رفتم ...

انگار درست همین دیروز بود

من خسته و داغون با قدم هایی که به زور بر می داشتم 

اشک های بی صدام ............

مچاله نشستنم روی اون صندلی  کذایی و زل زدن به زمین ....

من امروز رفتم 

درسته سخت بود اما برای برگشتن باید جرات رو به رو شدن رو داشته باشم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد