کلا با بچه های IT مشکل داشتم و دارم

هر وقت پیداشون بشه یعنی دردسر شروع شده

می یاد می شینه پشت سیستم

حوصله ندارم بالای سرش باشم، گوشیم رو بر می دارم رو اولین مبل می شینم

هدفون رو می ذارم و آهنگ این روزهام رو پلی می کنم

 ..... من شوق قدمهای تو هستم

یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم

آرامش لبخند تو، اعجاز تو این است

زیبایی تو خانه برانداز ترین است ....

صدام می کنه و بر می گردم  پشت سیستم، تو حال و هوای خودمم که بر می گرده

یادم می ره به وقت بلند شدن صدای گوشی رو کم کنم

دارم چایی ام رو مزه مزه می کنم که می گه می شه بگید برای منم چایی بیارن، اینقدر قشنگ چایی می خورید آدم به هوس می افته

حوصله خوش مزگی ندارم پشتم رو می کنم بهش و مابقی چایم ام رو می خورم

هدفون رو می بره سمت گوشش و می گه صدا از اینجا می یاد می گم کی داره ناله می کنه

دلم می خواد با لگد از پشت میزم و از اتاق بیرونش کنم ولی فقط می رم گوشی ام رو بر می دارم ، هدفون رو می ذارم تو گوشم و رو همون اولین مبل ولو می شم

مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد

وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد

می خواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو

تو جان منی، جان منی، جان منی توووو

من بودم و غم تا که رسیدم به تو غم رفت

من آمدم از تو بنویسم که دلم رفت

این بار نشستم که تو را خوب ببینم

ای خوب تر از خوب تر از خوب ترینم ............

داره تلاش می کنه قفل در رو با کلید باز کنه اما چون زبونه قفل رنگ خورده کارش پیش نمی ره

چاقوی روی میز رو بر می دارم و می رم سر وقت قفل

کار سختی نیست فقط باید تلاش کنم رنگ رو بتراشم تا زبونه آزاد بشه

صورتش رو نمی بینم اما سنگینی نگاهش رو حس می کنم که صداش رو می شنوم 

تو همیشه کارهات رو خودت انجام می دی؟

سرم رو تکون می دم 

می گه معلومه آدم مستقلی هستی

دلم می خواد داد بزنم و بگم باور کن خیلی هم خوب نیست

اسمش رو دوست دارم

من و می بره به خاطره های دورم

مرسده من رو می رسونه به  آقای ادیبی ، مینا، کاوه دوست داشتنی 

من رو پرت می کنه وسط یه عشق گرم و دلنشین

یادش بخیر .... پنجره ....

سی و شش

فکر نکنم هیچ تولدی رو به اندازه تولد بیست و نه سالگی ام دوست داشته باشم

یه جشن ساده ساده، یه کیک کوچولو، و وجود تو ....

چقدر همه چیز خوب بود ....

وقتی فردای تولدم پشت تلفن عذرخواهی کردی که نتونستی کادوی بهتری تهیه کنی، چه صادقانه گفتم وجودت نعمته، همیشه بمونی برام

ولی تو رفتی ...

من تا چند ساعت دیگه سی  و شش ساله می شم و تو نیستی .... 

هر چند که زتدگی خیلی سخت شده، مشکلاتم شده یه دست که داره هر لحظه گلوم رو بیشتر فشار می ده ... اما می دونم همه اینا می گذرن

و من باز هم ممنونتم که من رو به این دنیا آوردی ... 


وقتی چیزی رو از دست می دی دلت خیلی می سوزه .... 

اما

امان از زمانی که مسبب از دست رفتنش خودت باشی ...