همین الان

نمی دونم چرا الان دارم با این حالم می نویسم

تو که حال بد من و دیدی تو که فهمیدی چقدر خرابم تو که دیدی ولی حتی نگفتی تا بیمارستان بیام کمک میخوای تو یا نه حتی .... مهم نیست به قول خودت این اتفاق رو اینترنت هم می ذارم ... آره گذاشتم چون می دونم می خونی ... 

نمی دونم چرا اینقدر بهم فشار اومد ... می دونی به چی فکر می کنم ... به این فکر می کنم که من از تو یه اسطوره ساخته بودم چه اسطوره شکستنی اشتباه نکن بودن و نبودن امشبت دلیل نوشتنم نیست مهم اون غرور لعنتی ات بود ... نمی دونم چه فکری کردی 

نمی دونم شاید من اشتباه کردم اما امشب دلم خیلی گرفت ... 

راست می گن دل به دل راه داره فکر کنم به همون اندازه که تو از من بدت می یاد حالا منم از تو بدم می یاد ...


جاده

از عذاب جاده خسته نرسیده و رسیده 

آهی از سر رسیدن نکشیده و کشیده 

غم سرگردونی هامو با تو صادقانه گفتم 

اسمی که اسم شبم بود با تو عاشقانه گفتم

من سرگردون ساده تو رو صادق می دونستم

این برام شکست اما تو رو عاشق می دونستم

تو تموم طول جاده که افق برابرم بود

شوق تو راه توشه من

اسم تو همسفرم بود ...

من دل شیشه ای هر جا 

پر شکستم که شکستم

زیر کوه بار غصه پر شکستم که شکستم

عشق تو از خاطرم برد که نحیفم و پیاده

تو رو فریاد زدم و باز خون شدم تو رگ جاده

نیزه نمباد شرجی وسط دشت تابستون

تازیانه های رگبار توی چله زمستون

نتونستن نتونستن کینه من و بگیرن

از من خسته خسته شوق رفتن و بگیرن

حالا که رسیدم اینجا پر قصه برا گفتن

پر نیاز تو برای آه کشیدن و شنفتن

تو رو با خودم غریبه از خودم جدا می بینم

خودم و پر از ترانه تو رو بی صدا می بینم

اون همیشه با محبت واسه من تو دیگه نیستی

نگو صادقی به عشقت آخه چشمات می گه نیستی

من سرگردون ساده تو رو عاشق می دونستم 

این برام شکسته اما تو رو عاشق می دونستم ...

......................

امروز تمام خستگی ام رو با خودم بردم حرم به امید اینکه ... من ...

پی شعر نوشت: این یکی از آهنگ های قدیمی داریوش 

                                                                                 هاله بانو تیرماه 90 _ قم 


همه چیز

تو با من بچه شدی 

تو با من رهگذر کوچه پس کوچه های خاطرات شدی 

تو با من صبور شدی 

تو با من ساکت شدی 

                                                   تو همه چیزم شدی ... 

تو با من هر لحظه عاشق و عاشق تر شدی 

تو با من در به در شدی غریب شدی 

تو با من تنها شدی بی یار و یاور شدی  

                                                    تو همه چیزم شدی ...  

تو با من بی دین و بی ایمون شدی  

تو با من گریون شدی خندون شدی 

تو با من شاعر شدی عاشق شدی 

تو با من هم دل و هم قسم شدی 

                                                  تو همه چیزم شدی ...  

تو با من یک صدا شدی 

تو با من دنیای غم و غصه شدی 

تو برام نور شدی روح شدی 

                                                  تو همه چیزم شدی ...  

یه وقت خسته نشی ترکم کنی  

یه وقت من و تو شب جا نذاری 

یه وقت نگی ولش کنم  

آخه ... 

                                                  تو همه چیزم شدی ... 

راز دل

...

 

دل دیوانه من به غیر از محبت گناهی ندارد خدا داند 

شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی پناهی ندارد خدا داند 

منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند 

به جز این اشک سوزان دل ناامیدم گواهی ندارد خدا داند   

 

......

                                                       کلیک 

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد  

به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم 

به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد ...

یادآوری گذشته

دلم از حسرت این سوخت که در یاد تو باشم

هم یار تو و جان تو و روح تو باشم

دلم از حسرت این سوخت که ای لعل روان بخش 

آرامش جان بخش نفسهای تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که گلخند لبانت

از یاد من و عشق من و مهر تو باشد

دلم از حسرت این سوخت که چون آهوی مشکین

دربند و گرفتار و هواخواه تو باشم  

دلم از حسرت این سوخت که ای گوهر تابان

نازنین ناز تو و مونس و غمخوار تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که پاکیزه سرشتم

همچو جامی می و می خوار تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که در کوی تو ای گل

خیزان و فتان در پی گیسوی تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که ای چشمه جاری

همچو تشنه محو و سیراب، ز دیدار تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که آیینه قلبت

منقوش ز تصویر من و آبی احساس تو باشد 

دلم از حسرت این سوخت که ای ابر گرانقدر

قطره باران شده بر روی تو ریزم 

دلم از حسرت این سوخت که ای شاه بتانم

پیک خوش خبر و مژده دلشاد تو باشم  

دلم از حسرت این سوخت که ای باد بهاری 

برگی شوم و در پی دستان تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که ای جنگل سرسبز

در عمق زمین، ریشه ای از روح تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که ای ساحل آرام

موجی شده و مأمنم آغوش تو باشد 

دلم از حسرت این سوخت که ای آتش نمرود  

خاکستری از باغ و گلستان تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که در کنج نگاهت  

حکاک و نگارنده و معشوق تو باشم 

دلم از حسرت این سوخت که در بودنت ای ماه 

هاله ای از نور درخشان تو باشم ...

........................... 

این متن رو بیشتر از یکسال پیش نوشتم ... اولین باری بود که تونستم اینقدر طولانی بنویسم ... به خاطر همین به خودم شک کردم که شاید این متن رو جایی خوندم و یادم مونده ... امشب بنا به دلایلی دلم خواست دوباره اینجا بنویسمش ...  

پی تکرار نوشت: دلم می خواد یه تعدادی از اولین پست هام رو به اینجا منتقل کنم نمی دونم شاید چون خیلی دلم هواشون رو کرده ...البته با اندکی دخل و تصرف ...