درد رو با بند بند وجودم حس می کنم

اینقدر انگشتهام رو تو هم فشار دادم که دیگه جونی تو دستام باقی نمونده

این بار دستهام رو تو هم قلاب می کنم و سعی می کنم بازوهام رو فشار بدم شاید درد کمتری رو تحمل کنم 

اشکهام از گوشه چشمم پایین می یاد

دلش می سوزه .......

انگشتش رو آروم و دایره وار روی پیشونی و ابروهام حرکت می ده

ناخودآگاه حس آرامش می گیرم و به این فکر می کنم که بالاخره تموم شد

من تونستم .....

می دونم این روزا حال دلت خوب نیست

اما این نتیجه انتخاب خودته ....

کی به تو گفته دیگه تو رو نمی خوام

با دلی عاشق به دنبالت نمی یام

کی به تو گفته دیگه دوست ندارم

گل بوسه بر سر رات نمی بارم

به من بگو کدوم صدا با تو هنوز عاشقونه می خونه

کدوم دل درد آشنا مثل دل من به پات می مونه

شبای من بدون تو مثل یه آسمون بی ستاره است

بودن تو برای من مثل تولدی دوباره است ....

رخم زرد است  

و دل در سینه بی تاب 

خداوندا ز آفاتش نگه دار  

رخم زرد است  

و دل دریای خون است 

خداوندا دلش را مهربان کن

رخم زرد است 

و دل دائم بیقرار است

سرم سنگین   

و دستانم بلرزند 

خداوندا مرا با او یکی کن ...

مرد

من نمی‌فهمم چرا هیچ کس برنمی دارد بنویسد از مردهــا...

از چشم‌ها و شــانه‌ها و دستهایشــان
از آغوششان
از عطر تنشـان،
از صدایشــان...
پررو می‌شوند؟
خب بشوند...
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفته‌ایم؟
مگر ما به اتکــاء همین دست‌ها
همین نگاه‌ها
همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی
سرِپا نمانده‌ایم؟...
من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم
من می‌خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند.
من می‌خواهم
مَردَم
حتی اگر مردِ من هم نبود

دلش غنج بزند ازاینکه
بداندجایی زنـــی دوستش دارد.....

نمی دونم این و کجا خوندم ، اتفاقی توی چرکنویس ها پیداش کردم، تاریخش برای سال نود ویک بود. دیدم حیفه اونجا بمونه، یه جورایی دوستش دارم