درد رو با بند بند وجودم حس می کنم

اینقدر انگشتهام رو تو هم فشار دادم که دیگه جونی تو دستام باقی نمونده

این بار دستهام رو تو هم قلاب می کنم و سعی می کنم بازوهام رو فشار بدم شاید درد کمتری رو تحمل کنم 

اشکهام از گوشه چشمم پایین می یاد

دلش می سوزه .......

انگشتش رو آروم و دایره وار روی پیشونی و ابروهام حرکت می ده

ناخودآگاه حس آرامش می گیرم و به این فکر می کنم که بالاخره تموم شد

من تونستم .....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد