هر بار که می بینمش تکیده تر شده اما هنوز لبخندش رو حفظ می کنه

درست شبیه کسی شده که دکتر جوابش کرده و براش یه مدت محدودی زمان برای نفس کشیدن داده ...

گوشه نشینی اش رو ول کرده، دادها و ضجه هاش رو زده، گریه هاش رو کرده و حالا یه جور دیگه زندگی می کنه، امیدی نداره اما لبخند می زنه و متفاوت نگاه می کنه، خیابون ها رو جور دیگه ای قدم می زنه، مسیرش رو از کوچه هایی که تا به حال ازشون ردنشده ادامه می ده، سعی می کنه همه چیز رو به خاطرش بسپره، دلگیری از کسی نداره، انگار از عالم و آدم گذشته و همه رو بخشیده، وقتی نگاهش می کنی ادمی رو می بینی که جلا داده شده .... رها از همه چیز اما هنوز هم عاشقه ...

می خواستم برم کویر، عجیب ذوق زده بودم 

فقط منتظر یه جواب بودم ...

جواب لعنتی آخرای شب رسید، هنوز خوشی اون رو داشتم مزه مزه می کردم که دیدم گروه ظرفیتش کامل شده ...

چقدر دلم سوخت ....

اگر یک تکه نخ و سوزن داشتم

خودم را به تو می دوختم ...

مثل دکمه پیراهنت، باوقار

سر بر سینه ات ...

خوشبخت ترین دکمه دنیا بودم

درست روی قلبت ...

چیستا یثربی

چهل و هشت ساعته که زمان و مکان گم شده برام

بعد از چند ماه تیکه اصلی پازلم رو پیدا کردم، حالا پازلم کامل شده اما خودم به هم ریختم ...

با این که هوا به شدت گرمه اما می رم پی قدم زدن شاید بتونم فکرم رو نظم بدم و آروم بشم ...

مشکل اصلی اینجاست که تیکه تقریبا جلوی چشمم بوده و فقط کافی بود من یه ذره بیشتر دقت می کردم که نکردم ... موندم با وجود این همه شواهد و قراین چرا حسش نکردم، شاید اگه همون روزها پیداش می کردم الان ... 

چرا دروغ حس حسادتم هم قلقلکش می یاد ...

باید مشکل رو حل کنم، یعنی حل شدنیه اما نیروی من به تنهایی براش کافی نیست و بدبختی دقیقا اینجاست که هیچ کسی برای کمک نیست ...


سر تا سر این بحر پراکنده سحاب است

حال قمر و شمس و زمین بی تو خراب است

حتی اگر اندوه تو در سینه بریزم

رسواتر از آنم که به آیینه گریزم 

من آیینه گریزم ...

صدایم بزن

                               صدایم بزن

                                                               صدایم بزن