خسته از یه پیاده روی طولانی سوار اولین ماشینی که کنارم پام می ایسته می شم

عجیبه اینقدر خسته شدم که دلم می خواد همون لحظه مهربانانه پاهام رو تو بغلم بگیرم 

دارم جابه جا می شم که راحت تر بشینم که هدفون از گوشم در می یاد و صدای شهرام شکوهی توجهم رو جلب می کنه

برای زندگی کردن تو تنها دلخوشیم بودی

اصلا باور نمی کردم  ازم رد شی به این زودی

نمی دونی دلم رو تو چقدر عشق و تعصب داشت

ولی رفتی به این زودی همین جای تعجب داشت

چه روزای قشنگی بود، تو چشمات عشق و می دیدم

نگفتی چیزی از حسرت، منم چیزی نپرسیدم

چقدر زود عاشقم کردی، چقدر زودتر فراموشم

نمی تونم باهات بد شم، رو کارات چشم می پوشم

به من برگرد دلگیرم، به من برگرد افسرده ام

صبوری خصلت من بود، ولی حالا کم آوردم

همیشه سخت رنجیدم، همیشه زود بخشیدم

با ترس از عشق سر کردم، با عشق از ترس ترسیدم ....

چهار روز فرساینده در راهه

یا موفق می شم و به دست می یارم

یا می بازم و کلا از دست می دم ...

عجیب 

تو سکوت مطلق 

داریم دست و پا میزنیم 

وطن لازم نیست حتما

سرزمین بزرگی باشد

گاهی مساحت کوچکی است 

در حد فاصل دو شانه ...

غسان کنفانی