خسته از یه پیاده روی طولانی سوار اولین ماشینی که کنارم پام می ایسته می شم

عجیبه اینقدر خسته شدم که دلم می خواد همون لحظه مهربانانه پاهام رو تو بغلم بگیرم 

دارم جابه جا می شم که راحت تر بشینم که هدفون از گوشم در می یاد و صدای شهرام شکوهی توجهم رو جلب می کنه

برای زندگی کردن تو تنها دلخوشیم بودی

اصلا باور نمی کردم  ازم رد شی به این زودی

نمی دونی دلم رو تو چقدر عشق و تعصب داشت

ولی رفتی به این زودی همین جای تعجب داشت

چه روزای قشنگی بود، تو چشمات عشق و می دیدم

نگفتی چیزی از حسرت، منم چیزی نپرسیدم

چقدر زود عاشقم کردی، چقدر زودتر فراموشم

نمی تونم باهات بد شم، رو کارات چشم می پوشم

به من برگرد دلگیرم، به من برگرد افسرده ام

صبوری خصلت من بود، ولی حالا کم آوردم

همیشه سخت رنجیدم، همیشه زود بخشیدم

با ترس از عشق سر کردم، با عشق از ترس ترسیدم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد