سی و شش

فکر نکنم هیچ تولدی رو به اندازه تولد بیست و نه سالگی ام دوست داشته باشم

یه جشن ساده ساده، یه کیک کوچولو، و وجود تو ....

چقدر همه چیز خوب بود ....

وقتی فردای تولدم پشت تلفن عذرخواهی کردی که نتونستی کادوی بهتری تهیه کنی، چه صادقانه گفتم وجودت نعمته، همیشه بمونی برام

ولی تو رفتی ...

من تا چند ساعت دیگه سی  و شش ساله می شم و تو نیستی .... 

هر چند که زتدگی خیلی سخت شده، مشکلاتم شده یه دست که داره هر لحظه گلوم رو بیشتر فشار می ده ... اما می دونم همه اینا می گذرن

و من باز هم ممنونتم که من رو به این دنیا آوردی ... 


نظرات 1 + ارسال نظر
تیراژه پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 05:26 ب.ظ

تولدت مبارک عزیزم. روح مادر شاد و دلت آرام. و خوشبخت و موفق باشی زیر سایه نگاه همیشگیشون از اون طرف ابرها .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد