و اما عشق

گوشه خیابون، پشت دریه بانک نشسته و ماندولین اش رو بغل زده

فرانسه رو خیلی روون می خونه، هر چند که من چیزی سر در نمی یارم

یه مکثی می کنه و انگلیسی می خونه، دست و پا شکسته یه چیزهایی ازش می فهمم

هر چند که خوندن فرانسوی اش با این که هیچی نفهمیده بودم بیشتر به دلم نشسته

آخرش فارسی می خونه ...

موهای زیادی کوتاهش از زیر روسریش بیرون زده

دستاش معلومه یخ کرده

به مردمی که از کنارش رد می شن و یه نگاه سرسری بهش می ندازن یه نگاه عمیق می کنه و یه لبخند قشنگ تحویلشون می ده و باز می خونه 

از عشق می گه ....

ته نگاهش رو نمی فهمم

حتی نمی فهمم اهنگ تموم شده

براش دست می زنن

سرم و می ندازم پایین و رد می شم

درست مثل پسر و دختری که چند ثانیه پیش از جلوی من و اون رد شدن ...


....

با عجله اومدم خونه که لباس عوض کنم و سریع دوباره برم

می خواستم کلید بندازم و در رو باز کنم که یه تیکه کاغذ روی در خونه بغلی توجهم جلب کرد

می شد حدس زد چیه اما عین احمق ها تو ذهنم می گفتم احتمالا چیز دیگه ای روش نوشته

دوبار خوندمش ... از خودم بدم اومد 

اینقدر تو حال و هوای خودمم که حواسم به هیچی دیگه نیست ...

حتی رفتن آدمها ....

زمان

هر کاری زمان خاص خودش رو داره

اگه تو همون زمان تونستی انجامش بدی، بردی

اگر نه باختی ....

 ممکنه سالها بعد موفق بشی اون کار رو دوباره انجام بدی

اما مطمئنا دیگه حال و حس و اون شور و فتور چند سال قبل رو نخواهی داشت ....

آرامش

قفل گل سرم با یه صدای تق ظریف باز می شه و موهام آشفته و وحشی تو دست باد رها می شه

سرش آرووم ما بین موهام قرار می گیره

می خوام غر بزنم اما پشیمون می شم

من به آرامش آغوشش احتیاج دارم و اون به آرامش میون عطر موهای من ...

هر دو پی یه آرامشیم پس بی خیال مرزها ...

....................

...........................

نفس بکش عزیزم بذار هوات عوض شه

از من کسی به چشمات وابسته تر نمی شه

نفس بکش عزیزم عمیق و عاشقونه

فقط خدا می دونه چه حسی بینمونه( مارال جهانبخش)

یادآوری

با دلیل و بی دلیل شیرجه زدم تو حوضچه خاطرات

سیزدهم تیرماه سال نود و یک ...