....

با عجله اومدم خونه که لباس عوض کنم و سریع دوباره برم

می خواستم کلید بندازم و در رو باز کنم که یه تیکه کاغذ روی در خونه بغلی توجهم جلب کرد

می شد حدس زد چیه اما عین احمق ها تو ذهنم می گفتم احتمالا چیز دیگه ای روش نوشته

دوبار خوندمش ... از خودم بدم اومد 

اینقدر تو حال و هوای خودمم که حواسم به هیچی دیگه نیست ...

حتی رفتن آدمها ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد