یه نگاه یخ زده

مثل تمام این روزها تلاشم رو می کنم که از زیر بار بیرون رفتن شونه خالی کنم اما موفق نمی شم ... از مزایای مهمون ویژه و پذیرایی و خدمات وی آی پی اینه که با کلی عزت و احترام از بین کلی مهمون می برن و می شوننت روی بهترین صندلی های تالار ... 

محمد علیزاده که می یاد روی استیج تمام ذهنم درگیر گذشته می شه ... 

جز تو که می تونه عزیز من باشه  

کی می تونه تو قلب من جا شه  

مگه می شه مثل تو پیدا شه  

همه چیزم وای عزیزم ... 

حتی اون همه صدای دست و جیغ و هورا هم نمی تونه مانع پرواز ذهنم بشه ... با خودم فکر می کنم دیگه چی دارم که باید از دست بدم ... چه روزهایی که سپری شد ... چه روزهایی که در انتظاره ... دستم رو می زنم زیر چونه ام ... دیگه هیچی برام مهم نیست ... آهنگ که تموم می شه یه حس بدی دارم ... یه حس تلخ و گزنده ... چیزی شبیه نفرت ... 

چند ساعتی می شه که ساکت و صامت نشستم و فقط رو به روم رو نگاه می کنم ... همه چیز طبق برنامه پیش می ره ... جمعیت از این همه نشستن خسته می شن و عزم رفتن می کنن که ... نور تالار کم می شه و ... 

برام هیچ حسی شبیه تو نیست  

کنار تو درگیر آرامشم 

همین از تمام جهان کافیه 

همین که کنارت نفس می کشم ...  

فاصلم با استیج به اندازه دو ردیف صندلیه اما چون نفرات جلویی رفتن فاصله نزدیکتر به نظر می رسه ... سرمای دل و دستم به نگاهم می رسه ... اینقدر فاصلم نزدیکه که می تونم نگاه خیره خواجه امیری رو حس کنم ... احتمالا پشت سرم باید آدم جذابی نشسته باشه که ...  

می خوام برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم اما می گم بی خیال نگاه یخ زده ام رو حروم نمی کنم ... 

یه وقتایی اینقدر حالم بده 

که می پرسم از هر کسی حالت و   

یه روزایی حس می کنم پشت من

همه شهر می گرده دنبال تو ... 

پی نوشت: این چند خط رو هفته پیش تجربه کردم اما نمی دونم چرا همون موقع ننوشتمش

پاییزی عاشقانه !!!!

 

 

مثل باد سرد پاییز٬ غم لعنتی به من زد 

حتی باغبون نفهمید که چه آفتی به من زد 

رگ و ریشه هام سیاه شد  

تو تنم جوونه خشکید ...  

 

تابستون کوتاهی رو که با تو شروع کردم تموم شد ... دیگه لازم نیست نگرون بارون های پاییزی باشی که شاید سبب لیز خوردن هات بشه ... چه آسون و راحت رفتی ...  

من خیلی زود باختم و ادامه بازی رو واگذار کردم ... این پاییز شاید قشنگ و عاشقونه باشه ... اما نه برای من ... اگر مانده بودی ...