سه بار درموندگی رو تو صورتش دیدم .....

اولین بار بیست و پنج سال پیش بود .... جلوی در اورژانس بیمارستان تهران کلینیک  ... تا مامان رو دید، اومد سمتش و بلند گفت دیر اومدی بابا رفت ....

دومین بار زمانی بود که مامان رو گذاشت تو خاک ... فقط بهش گفتم فرید یواش دردش نیاد ....

و سومین بار و دردآورترینش زمانی بود که خواست صورت نوید رو باز کنه ... دقیقا روبه روش بودم ... سه بار خم شد اما نتونست .... 

و الان ...

خودت خوابیدی .... الان من درمونده ام .... من که گفتم سرت سلامت، پس چرا الان سرت خوب نیست ... چرا هر چی صدات می کنم جوابم و نمی دی ... عیبی نداره یه کمی بخواب، استراحت کن ، فدای سرت که من خوب نیستم ، فدای سرت که ما خوب نیستیم .... تو راحت یه کم  استراحت کن ... ولی بعدش بیدار شو ... جان هاله بیدار شو ... 

می خوام بازم صدات کنم و جانم خانم بشنوم ... می خوام بازم بغلت کنم و صورت قشنگت رو ببوسم ... می خوام بازم سر به سرت بذارم و از ته دل بخندیم ...

تو رو خدا بیدار شو .....

12

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اگه آدم گذاشت که اهلیش کنن

بفهمی نفهمی

خودش را به این خطر انداخته 

که کارش به گریه کردن بکشه

شازده کوچولو/اگزوپری

این زمستان ها که می آیند

بی تو 

زیادی زمستان است !!!!!!

دلش بارون می خواست

 برای اینکه هوای تازه تنفس کنه

که در کنارت بودن و قدم زدن زیر بارون

هوای دلش رو تازه کنه ......