صبوری خصلت من بود 

ولی حالا کم آوردم ..........

اولا دوستت دارم

دوما هر اتفاقی بینمون افتاد 

اولا رو هیچ وقت فراموش نکن ...

برحسب تصادف دقیقا می شینم  رو به روی عکس اش 

لبخندش تو عکس یه مدل خاصیه ... انگار داره ریشخندم می کنه ....

اگه الان کاملا مستقلم ... اگه الان وضع و اوضاع ام این شکلیه ... همش نتیجه تلاش خودشه ... و من با اینکه به زبون گفتم بخشیدم اما نتونستم چیزی رو فراموش کنم ....

از این مدل زدن به رگ بی خیالی متنفرم 

از این با بهونه و بی بهونه غر زدن ها متنفرم 

از این بی هدف بودن ها متنفرم

از این تنها بودن ها متنفرم

از این بی تو بودن ها متنفرم ....

از این چاره نداشتن ها 

از این ناتوانی ها 

از این خستگی مفرط

متنفرم ....

تصمیم گرفتن برای من همیشه سخت بوده ...

مخصوصا وقتی قرار بوده نتیجه این تصمیم دل کندن باشه ... از چیزی یا شخصی ....

الان دوباره باید تصمیم بگیرم ... اونم از روی اجبار ... یعنی به تصمیم گیری من احتیاج نیست،  من فقط باید دل بکنم .... و این خیلی دردآورتره ...

به خودم قول داده بودم که تمام تلاشم و بکنم تا چیزی از دست نره ... و تا جایی که توان داشتم تلاش کردم که همه چی رو حفظ کنم ... نه که الان کم آورده باشم، نه 

ولی تلاشم نتیجه ای نداره و ناامیدی و صد البته اجبار زورش بیشتره ....