این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود 

بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق

مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود ....


میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

همه در سوگ وطن

اما من 

در سوگ تو 

که آغوشت وطنم بود ....

خدا نگهدار عزیزم  دارم می رم از این دیار 

اینجا کسی من و نخواست

تو هم من و تنها بذار

اینجا غریب بودم ولی هیچ کی نپرسید از کجاست

مسافرم باید برم گریه نکن خدا نخواست

دوسم نداشتی اما من 

                                                     عادت کردم به بودنت .....