خداحافظی هام رو کردم دارم می رم که به ماشین برسم

بارون شلاقی می باره هوا سرده و من سردر گم

صدام می کنه و می یاد سمتم ، فکر می کنم چیزی جا گذاشتم یا باید کاری قبل از رفتن انجام می دادم، با گیجی برمی گردم سمتش

تا بیام به خودم تو بغلش جا می گیرم ... فقط چند ثانیه است اما حس اش رو بهم منتقل می کنه ... آروم تر از قبل قدم زنون زیر همون بارون شلاقی می رم سمت ماشین و همه چی رو از ذهنم پاک می کنم .... حتی همون چند ثانیه رو ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد