انگار اون شنبه ای که هیچ وقت قرار نبوده برسه بالاخره رسیده ....

از صبح همه چیز رفت رو دور تند ... یه موقع به خودم اومدم که همه چیز رو تموم کرده بودم .... حتی تو رو هم فراموش کرده بودم ...

خوشی که زیر پوستم دوئیده بود رو هیچ رقمه نمی تونستم منکر بشم ... انقدر که روی صدام تاثیر گذاشته بود .... نمی دونم نتیجه خوبی داره یا نه اما مهم اینه که اینقدر دورم شلوغ باشه که وقت غم خوردن نداشته باشم ... امیدوارم برسم به اون آرزوهای دست نیافتنی ...

چرا دروغ ... حتی پنهان کاریش رو هم دوست دارم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد