طعم هر چیزی رو باید برای یکبار هم شده چشید ....

مثل چشیدن مزه آبی که از قند اشباع شده طوری که ما بقی قندهای حل نشده در آب  ته نشین شده باشند ...


وقتی اون موقع هایی که باید باشه نیست 

منتظر موندنش احمقانه ترین اتفاق زندگیه ........


امروز بعد از مدت ها ترسیدم ..... از آخرین باری که اینجوری ترسیدم سالها گذشته .... فکر می کردم خیلی محکمتر از این حرفام اما نبودم ....

وقتی همه دورم رو گرفتن و از اتاق بیرون بردن تازه به خودم اومدم و وقتی صحبت از شیشه تو دستش شد تازه رسیدم به عمق فاجعه ..... 

اما بیشتر از ترس چیزی که بهم فشار آورد و اشکم رو سرازیر کرد تنهایی بود .......

فخری راست می گفت ......

به اختیار دل بود که لب به خطا رفت .....!

و چه خطایی رفت .... به شیرینی عسل .... 

یاد باد .....