تنهایی را خوب می فهمیدم

و به آن عادت داشتم

تا اینکه تو آمدی و قلبم را هوایی 

و عشق را بر تنم کردی

و بعد از مدتی رفتی

حالا فکر کن

تو را فراموش کردم

من چکار باید بکنم

با قلبی که بدعادتش کردی

که دیگر به تنهایی راضی نمی شود

و چگونه باید

عشق تو را از تنم در بیاورم؟؟؟

آیدین دلاویز

بالاخره روزی فردی قدم به زندگیتان خواهد گذاشت و شما را متوجه خواهد کرد که چرا هرگز با هیچ کس دیگری دوام نیاوردید ...

درست یک سال پیش بود .... حوالی ظهر بود .... دورش که خلوت شد رفتم جلوش ایستادم، اشکهام و پاک کردم و گفتم سرت سلامت و تو بغل گرفتمش ...

درست یک ماه بعد از تنها جایی که ضربه خورد و آخرش هم دووم نیاورد سرش بود ..........

کاش هیچ وقت بهش نمی گفتم سرت سلامت .... من که آرزوی بدی نکردم براش .... کاش ...................

امروز یک سال از دل کندن های من می گذره .....

دل کندن از خونه، دل کندن از اون خیابونی که  منتظر می موندم تا ماشین ات بیاد ...

دل کندن از بچگی ها، دل کندن از تموم خاطراتم چه بد و چه تلخ، چه خوب و چه شیرین .... من نصف وجودم رو تو اون خونه جا گذاشتم و با نصف دیگه اش وسایل ضروری ام رو برداشتم و یه ماشین گرفتم و اومدم خونه جدید .....

من با یک دنیا درد جابه جا شدم ....

قرار بود امروز وسایل ها بیاد و من فردا برم برای بدرقه نوید .... با فرید صحبت کردم و نالیدم ... گفت فکر نکن خانم، ایشالا که خیر و خوشی باشه .... 

دقیقا یک سال پیش بود که وقتی تمام وسایل رو منتقل کردن تو خونه جدید، یه گوشه وسایل رو خالی کردم و نشستم به زار زدن .... چقدر تنها بودم ... هنوز هم هستم .... 

چه روزهای سختی رو گذروندم .... چه روزهای سخت تری در انتظارمه ......................

شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود .........

هیچ وقت دوست نداشتم و ندارم که نفر دوم باشم .....

فکر کنم هیچ آدم عاقلی این رو دوست نداشته باشه حتی اگر بهترین انتخاب ممکن باشه .....