دخترک عجیب ترسیده بود

رد اشک روی صورتش بود و هق هق می زد ....

تو اون لحظه فقط من میتونستم بفهمم که چقدر ترسیده ... تمام تلاشم رو می کنم که آرومش کنم و موفق می شم ....اما خودم ناآروم می شم .... ذهنم متلاطم می شه و بر می گردم به روزهایی که نباید برگردم .....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد