شبیه کسانی که سالهاست دارن با عذاب و رنج زندگی می کنن ... از اون مدل زندگی ها که همه از بیرون فقط حسرتش رو می خورن ... لحظه های خوش هم ممکنه که وجود داشته باشه اما اونقدر آنی و بی بنیاد که تو عذاب ها دود می شه و می ره .....بعد یهو با یه زور کوچیک همه چیز نابود می شه و می مونی اصلا این زندگی به تار مویی هم بند نبوده .... و بعد جدایی و ...... 

حس آرامشی به وجودت تزریق می شه .... انگار بعد از مدتها اجازه دادی آرامش مثل باد وجودت رو در بربگیره و زیر پوستت نفوذ کنه .... بعد تازه به خودت می یایی ... برای چی این همه مدت تحمل کردی و خودت رو اسیر کردی .... برای کی؟ برای چی؟ 

دیگه حالا آزادی به معنای واقعی ... چه در رفتارت، چه در نحوه زندگیت و حتی در ارتباطاتت ...

همه مون به نوعی یه جایی خودمون رو اسیر کردیم و یادمون رفته که باید آزاد باشیم و آزادانه زندگی کنیم ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد