نذر

اونقدر با انگشت اشاره ام دور فنجون قهوه دایره کشیده بودم که اگه فنجون رو از جلوم بر می داشتن می تونستم رو هوا یه دایره فرضی رو با همون قطر رسم کنم ...باید حرف می زدم ولی قبلش باید فکرم رو سر و سامون می دادم ... 

 نقل من نقل همون بیت غزل حافظ بود: 

         از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان   

                                                             باشد کزان میانه یکی کارگر شود

نمی دونم کی تو مخم کرده بود که هر وقت خواسته خیلی مهمی از خدا داشتم باید اول از با ارزشترین چیزی که تو زندگیم دارم دل بکنم تا خدا هم به حرفم گوش بده ... 

مثل یه قاضی منصف نشستم و زندگیم رو شبیه متهم ردیف اول گذاشتم جلوم ... تا چند سال پیش کلی چیزهای با ارزش داشتم اما الان فقط تو مونده بودی ... البته تو که نه فقط یاد و خاطرت ...

باید بهت می گفتم ، نمی خواستم مدیونت باشم

من مثل تو نبودم ....

من تو رو، خاطراتت رو ، خودم رو فدای یه نذر کردم ... 

درسته چند سال از این موضوع گذشته اما خواستم که بدونی

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 02:06 ق.ظ

- آقای قاضی من نگرانم، نگران ِ این همه قضاوت
- نگران باش، حل نمیشه

علیرضا چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 02:08 ق.ظ

در تمام طول دادگاه به جمعیت چشم دوختم، در آخر اما چشمانم را بستم و تصور کردم که تو در گوشه اى نشسته‌اى و نگاهم میکنى.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد